بچه ها من باید تا قبل اینکه عقد کنم در مغازه بابام به عنوان فروشنده کار کنم چون بچه اخر هستم و باید به پدرم کمک کنم نامزدمم این مسئله رو پذیرفته امشب تا ساعت ۹ در مغازه بودم موقعی که نامزدم اومد دنبالم دیدم به شدت عصبانی هست بهش میگم چته ؟ بهم گفت چند دقیقه قبل اینکه بیای یه پسری با ماشین پرشیا سفید اومد از در مغازتون رد شد و یه نگاه به مغازتون کرد و لبخند زد و بوق زد قطعا پسره برای اینکه تو توی مغازه بودی بوق زده بعدشم از عصبانیت رگ گردنش درد گرفت