خب نمیدونم چی بگم از کجا شروع کنم
مادر بزرگ من بیمارستان بستریه کنسرو روده داره و عمل شده
این از این ، اینم بگم که 3 شهر اونور تر از شهر خودمونه
خب عملا بخوام بگم من ادم برونگرایی ام و تک فرزندم دوستام اکثرا ازم دورن و پدرم سرکاره و من خونه تک تنهام، از تنهایی متنفرم حقیقتا خصوصا الان که رو مود اوکی نیستم دوست ندارم الان تو این شرایط تنها باشم خصوصا که مامانم 5 صبح میره تا 7.8 غروب یسره
و خیلی طولانی شده بگذریم
نمیدونم این طرز فکرم درسته ولی حس میکنم الویت اول مادرم من نیستم بلکه مادربزرگمه درحالی که ادعا داره همیشه الویت زندگیش منم ولی هیچوقت شرایطی پیش نیومد که ثابت کنه والان نشون داده مادربزرگم الویتشه چون حاضر نیست بخاطرش 1 روز نره
اینم بگم که بجز مادرم یه خاله و یه دایی دارم اونا شبا نوبتی میان میخوابن
و خب مریض مون یعنی مامان بزرگم کار خاصی نداره دیگه ولی خب بیمارستان دولتی همینن دیگه وظیفه خودشون میندازن گردن همراه تو یه سرما بخوری بخوای بیای سرم بزنی میگن الا بلا همراه باید داشته باشی بگذریم
دوست داشتم بدونم شما اگه تو همچین موقعیتی بودین حاضر بودین یه روز نرین پیش بچتون باشین؟ و همون یه روز بچتون الویت قرار بدین؟
مادرم کامنتا میخونه*