سلام... منو بخاطر نگارش ضعیفم ببخشید اما دلم میخاست منم خاطره زایمان سختمو بنویسم...
خیلی زود بعد از ازدواج باردارشدم، دوران بارداری سخت و پراستراسی رو گذروندم، حالت تهوع درد استراحت امپول، از طرفی بشدت از زایمان طبیعی وحشت داشتم ومطمین بودم ک نمیتونم، حتی به دکترم میگفتم وسطاش نی نی گیر میکنه ک بهم میخندید... خلاصه اواخر بهمن بود و من درانتظار دخترکم ومثل همه مامانای منتظر هرشب حموم وتمیزکاری اما هفته چهلم تموم شد وخبری نشد... سرانجام یک شب اروم اسفندی دردای خفیف وجدید توی دل وکمرم پیچید ک نمیذاشت بخابم.صبح شد و باهمسرم رفتیم خونه مامانم، با دکترم تماس گرفتم و گفتم تا ازشما مطمین نشم بیمارستان نمیرم اونم گفت ظهر بیا مطب. خانم دکتر خیلی مهربونتر ازهمیشه معاینه کرد وگفت یکسانته بهتری بری بیمارستان منم میگم کمکت کنند زایمان کنی انشالله تا اخرشب دخترت بدنیا میاد.