2777
2789
عنوان

شبی که در حد مرگ ترسیدم👿👿👿اگه شما هم تجربه اینچنینی دارید بگید

| مشاهده متن کامل بحث + 1508 بازدید | 114 پست
از خط راست؟؟؟ یعنی چی؟؟ 🤔

یعنی کلا خیلی ترسو وخیالاتی هستم

شبا که میخوام برم دستشویی باید همسرم پاشه منو ببره

خیلی میترسم

معمولا وقتی حموم میرم موقعه که میخوام موهامو بشورم باچشم باز این کارو میکنم بعدش یا چند روز هی چشن میسوزه

خدایاشکرت......منم مامان شدم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من روح مادربزرگمو دیدم 😨😨😨

بیخیال😐

از نامه های شاملو به آیدا:  آیدای نازنین و گرامی من! ....به تو نگاه می کنم. خوابیده ای و چشم هایی را که من دوست می دارم بر هم نهاده ای. می دانم که پشت این پلک های بسته نگاهی است که چون بر من افتد سرشار از گلایه و سرزنش می شود. اما من، نه، من مستوجب این سرزنش نیستم: نگذار آن چشم هایی که روزگاری مرا با بیش ترین عشق های جهان نگاه می کردند، حالا کمرم را زیر بار ملامت دو تا کنند.به آن چشم های درشت جان داری که همیشه، تا زنده ام، الهام بخش شعر و زندگی من خواهند بود. بگو که من آن ها را شاد و جرقه افکن می خواسته ام. به آن ها بگو که چه قدر دوست شان دارم،  بگو که آن ها آفتابند و من آفتابگردان، و هنگامی که از من غایبند، چه طور سرگشته و بی چاره و پریشان می شوم. ....به آن ها بگو که یک لحظه غیبت شان را تاب نمی آورم.به آن ها بگو که سرچشمه مستی و موفقیت من هستند. به آن ها بگو که برای کشتن من، برای مردن من، همین قدر کافی است که آتش خشمی از آن ها بجهد، بگو که برای غرقه کردن من کافی است که تنها و تنها، قطره ای اشکی از گوشه ی آن دو چشم بجوشد.به آن ها بگو !به شان بگو که احمد تو، مردی است تنها با یک هدف: خنداندن آن چشم ها!و روزی که بتوانم آن چشم ها را از خنده ی شادی و نیک بختی سرشار ببینم، همه ی جهان را صاحب شده ام.به آن ها بگو!احمد تو.با هزارها بوسه برای آن دوتا_و پایین تر: برای آن لب ها که به من می گویند:دوستت دارم...

من دبستانی بودم تو مدرسه همه از جن و این چیزها صحبت میکردن .منم خیلی میترسیدم اون موقع یادمه مشابه این اتفاق چند شب برای من افتاد مریض شده بودم تا یه مدت اما من به کسی چیزی نمیگفتم

زن بودن‌ خیلی‌ قشنگه‌! چیزیه‌ که‌ یه‌ شجاعت تموم‌ نشدنی‌ می‌خواد! یه‌ جنگ که‌ پایان‌ نداره‌! خیلی‌ باید بجنگی‌ تابتونی‌ بگی‌ وقتی‌ حوا سیب ممنوعه‌ رو چید گناه به‌ وجود نیومد، اون‌ روز یه‌ قدرت باشکوه‌ متولد شد  که‌ بهش نافرمانی‌ می‌گن‌!
تعریف کن 👻

خواهشا خانومای حامله نخونن ک یوقت حالشون بد نشه سر کلاس بودم   میرفتم کلاس ___یهو دل اشوبه افتاد ک برگردم از استاد خواستم اجازه بده که برم

اومدم خونه خیلی بیتابی میکردم نمیدونم چم بود گفتم الکی خودمو مشغول کنم رفتم کنار سینک ظرف بشورم یهو ی سایه  اومد از پشت  کنار سایه ام 

حضورشم احساس میکردم خودشو ندیدم ولی سایه اش کنار سایه ام بود انگار که بخواد کاری بکنه ی سایه لاغر بود تقریبا همقد خودم

 دگ حرکاتم دست خودم نبود زنگ زدم ب شوهرم گفتم زود خودتو برسون میگفت چی شده گفتم حالم خوب نیست نخواستم بگم 

  

ما قبلا یه خونه خیلی قدیمی داشتیم مامانم تعریف میکرد میگفت عون خونه جن داشته وسیله ای رو وقتی میذاشتم جایی دیده گم میشد

هرجایی هم که دنبالش میگشتم پیداش نمیکردم

خدایاشکرت......منم مامان شدم

هر کی میترسه پست بعدی من و نبینه نگین نگفتیا

هرروز که از خواب بیدار میشید اگه دیدید تو ایران اتفاق ناراحت کننده‌ای نیفتاده تعجب نکنید  صفحه رو یه رفرش کنید خودش درست میشه🙄
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792