خواهشا خانومای حامله نخونن ک یوقت حالشون بد نشه سر کلاس بودم میرفتم کلاس ___یهو دل اشوبه افتاد ک برگردم از استاد خواستم اجازه بده که برم
اومدم خونه خیلی بیتابی میکردم نمیدونم چم بود گفتم الکی خودمو مشغول کنم رفتم کنار سینک ظرف بشورم یهو ی سایه اومد از پشت کنار سایه ام
حضورشم احساس میکردم خودشو ندیدم ولی سایه اش کنار سایه ام بود انگار که بخواد کاری بکنه ی سایه لاغر بود تقریبا همقد خودم
دگ حرکاتم دست خودم نبود زنگ زدم ب شوهرم گفتم زود خودتو برسون میگفت چی شده گفتم حالم خوب نیست نخواستم بگم