این اتفاق تو ده سالگی برام افتاد .ی بار نصفه شب از خواب بیدار شدم فقط چشمامو باز کرده بودم و دمر خوابیده بودم از تو اتاق صدای پچ پچ می اومد اولش فک کردم برادرمه که داره تو خواب حرف میزنه اما وقتی بهش نگاه کردم دیدم اون نیست (چراغ خواب همیشه تو اتاق منو داداشم روشن بود)بعدش با تصور اینکه حتما بابامامانم هستن که اومدن اتاقمون برگشتم پشتمو نگا کردم هیچکس تو اتاق نبود و صدا قطع شد !! دوباره دراز کشیدم و پتو رو کشیدم سرم اما بعدش یکی خیلی اروووم پتو رو از رو پام برداشت !!..میخواستم حیغ بزنم بابامو صدا کنم اما نمیتونستم فکم قفل شده بود! بعدش دیگه هیچی نفهمیدم وقتی چشمامو باز کردم صبح شده بود به مامانمگفتم شب چ اتفاقی افتاد اما بهمگفت خیالاتی شدی!!!😕 از ترس بیهوش شده بودم ....