یه شب مهمون بودم خونه دختر عمه ام عمه و شوهر عمم هم بودن اونا نماز میخونن ولی بچه هاشون نه یکشون کمی کاهله فقط ، هیچی دیگه اوقات نماز که باهاشون میخوندم ، برا نماز صبح من راحت بیدار میشدم اون موقع هم راحت پاشدم
یعنی عمم چشماش گرد شده بود و بعدش شروع کرد که بچه هام اینجورین و فلانو فلان
خانوما خدا شاهده بعد اون قضیه انگار سنگ رومه نمیتونم صبح بیدار شم نمیدونم چی شده آخه😭