بچه ها بیاید خز بازیایی ک اون موقعا تازه گوشی اومده بود تو جمع خانوادتونو بگین بخندیم دورهم کم😊

😅😅😅😅

من اولین گوشیم سونی اریکسون بود اولین روز بردم محل کارم فقط من موبایل داشتم سرمون اون روز خیلی شلوغ بود کلی ادم اونجا بودند وای 

همش گوشیم زنگ می خورد بلد نبودم سایلنتش کنم 😁 کلی ضایع شدن هیچ کس نمی تونست سایلنتش کنه . اخرم با کلی شرمندگی خاموشش کردم😊

که خراب نشه 😆😆😆😆

اين تاپيك منو پرتاب ميكنه به سالهاي خيلي دوررررر گذشته به عشق هاي قشنگي كه داشتيم يادش به خيررررررر يادمه سال سوم دبيرستان بودم تازه گوشي بيسيم خريده بوديم! جمعه بود رفتيم باغ يكي از دوستاي بابام اونجا برادرزن دوست بابام هم بود يه جوون مجرد و فوق العاده خوش تيپ خيلي به دلم نشسته بود هي من زيرچشمي نگاه ميكردم هي اون زيرچشمي نگام ميكرد! خيلي خوشم مياومد ازش اهوازي بودن از اون اهوازي هاي پولدار ...روز يكشنبه اش بعد ازظهر داشتم درسهام رو ميخوندم يادمه كتاب فيزيكم جلوم باز و گوشي بيسمم كنارم بود هيچ كس خونه نبود! گوشي زنگ خورد برداشتم گفتم بله!!!! گفت سلام!! سارا خانوم؟ گفتم بفرماييد خودم هستم ! يه مكثي كرد و قطع كرد! مطمئن بودم خودشه...... حدود سيزده سال بعد مامان خانومم فرمودن كه گويا زن دوست بابام مطرح كرده بوده براي خواستگاري بيان اينها هم درجا جواب رد داده بودن!!!!!! بله اينقدر براي تفكر و عقيده و نظر منم ارزش قائل بودن!!!!!! بعد ديگه اون شرم و حيا و ترس شديدي كه داشتيم كه يه موقع خدايي ناكرده كسي حتي نفهمه كه ما از كسي خوشمون اومده و.... چقدر دلم براي عاشق شدنهامون تنگ شده حس اون ترس شديدي كه يك لحظه حرف زدن يك نگاه ساده يك نصف جمله ابراز علاقه يا توجه رو هزار برابر شيرين تر ميكرد اون چشم تو چشم شدنهايي كه قلبمون رو ميلرزوند ميدونيد چيه نسل ما وقتي عاشق ميشد واقعا متاسفانه عاشق ميشد شايد براي همينه هميشه دلتنگ مرور خاطرات گذشته ايم.....

موقعه ی که واسه مامانم گوشی گرفتیم شماره همه رو واسش سیو کردم 

بعد رفته بودیم خونه عمه ام مامانمم چون تازه گوشی خریده بود نشون عمه ام داد و گفت گوشی من جوریه هرکی بهم زنگ بزنه خودش میفهمه کیه 😑😑😑😑😑😑

شاید واسه شما خاطرس ولی من الانم انجام میدم مثلا انتقال شارژ..تلگرام و واتس اپ و شبکه اجتماعی هم اصلن ندارم فقط با اس ام اس و تماس کارامو انجام میدم...کیفیت این زندگی بهتره وقت ازادم بیشتره...

اولین گوشیو تو فامیل بابام گرفت از این نوکیا ساده ها بعدشم نوکیا دوربین دارا اومده بود من نه سالم بود بلد بودم حلقه دور کمر بزنم داداشم ازم فیلم میگرفتن یعنی گوشی بابام پر فیلم من بود..البته بیشتر نه ثانیه نمیشد فیلم گرفت....هی یادش بخیر

گوشیا که بامادون قرمز کارمیکرد یاخدا سه ساعت بایدگوشبارو میچسبوندیم به هم تا ی اهنگ بره 

من با اینکه 22 سالمه دوسدارم برگردم به حال و هوای 17 سالگیم 

یا محله ی قدیممون که پایین شهر بود و تو کوچه ها بازی میکردم و مامانم بزرگم دم حیاط می نشست  و یه پارچ اب جفتش بود 

منم هی بازی میکردم و بدو بدو می اومدم آب میخوردم و میفرتم  

چه روزای بود 😍😍😍😍😍😍

من تمااااااااااام پیامکایی که بین خودمو دوستام رد وبدل میشد تو4تا دفتر60برگ نوشته بودم. همیشه هم ذهنم درگیر جمع کردن پیامکای قشنگ وجوک موک بود که یهو کم نیارم پیش کسی! ازهمه خاطره انگیزتر اما این بود که شارژمون تموم نشه!وای!پیامکو مینوشتیم بعد یواش یواش بعضی کلماتو مخفف میکردیم که بیشتر از یه پیام نشه.یادش بخیر