خیلی حالم بد غرورم خیلی شکست همش میگفت گمشو بیزون مجبور شدم زنگ بزنم بابام رو نصف شب بیدار کنم بیاد دنبالم من مچشو گرفتم ک خیانت کرده بهم الان ی ماهه گذشته دلم اروم نمیشه بهش شک دارم امشبم چون رفت خونه رفیقش بهش گفتم نرو بیا فوتبال ببینیم باهم گفت ن من میرم اونجا میبینم حس کردم بازم میخاد حتمأ بره پیش کسی وقتی اومد خونه فوش و فوش کاری کردیم زدم بشقابو تو سرش خورد کردم حمله کرد بهم گفتم ی کاری نکن زنگ بزنم ب ...اصلأ نذاشت حرفم تموم شه گوشیمو داد دستم وایساد بالاسرم گفت باید همین الان زنگ بزنی بابات بدم همش میگفت باید بری طلاقتو بگیری پای همه چیش وایمیسم و فلان فقط باید بری دنبال کارات بدم بابام اومد دنبالم با داداشم اومدم خونه بابام بد وایساده جلو بابام اینا مظلوم نمایی کردن ک من فلانم بلانم این منو کتک میزنه و فلان