خواهر من درکت میکنم منم تازه ازدواج کرده بودم .کنازچر پدر ومادرشوهر تو یه ساختمون بودیم تقریبا.
شوهر منم برادر زادهاش .خواهر زاده هاش رو میورد خونهمون اوناهم حتی عروسک های بچکیمم بهم میرختن .
منم یه بار رفتم خونمون دیدم برادر شوهرام .بچه هاشون .بچه های خواهر شوهرام همشون بودن .وسایل های من عروسک هام دست این بچه ها.
اول حلو جمع یه توپ وتشر به شوهر امدم.
بعدش عروسکها رو از دست بچه ها گرفتم .
برام مهم نبود ونیست مه کی ناراحت میشد.
به شوهرمم گفتم .کفتم ببین من به خ.نه ووسایلام حساسم.
باشه اگه تو نیستی.یه کاری میکنیم به جهاز ووسایل های شخصیه من دست نزننپ این بچه ها
بعد مه بچه ها اندن خونمون کنترل تلویزیوندادم بهشون .چون تلویزیون ذو خودش خریده بود با یخچال .
اونا هم محکم میکبوبیدن زمین .بردم جلو یخچال بچه ها رو گفتم بیاین اینجا در یخچالم باز کردم گفتم خالا بشیننین بازی کنید.
قلب شوهرم با هر بار ضربه زدن بچه ها به کنترل داشت می ریخت منم عین خیالم نبود.
حتی ریخت وپاشهای بچه ها رو هم جمع نکردم .گفتم خودت من بعد جمع میکنی .من به عنوان یه عروس امدم اینحا نه یه کلفت .
بعدش دید اینجوریه خودش اخلاقش رو درست کرد