تورو خدا یه چیزی بگین آروم شم خیلی حالم بده خواهش میکنم حرفی بزنین آروم شم اول اگه تاییپ های قبلمو دیده باشین میفهمین موضوع چیه که گفته بودم شوهرم خیلی پسر برادرش رو دوست داره و همش خونه ماست الا بگذریم از اینا دیشب شوهرم خیلی دیر از سر کار برگشت این پسر برادرش هم رو پله های ساختمون بوده اونم برداشته اورده خونمون بچه پوشک نبود ببخشد اما عن کرد داخل خونه رو فرش خونم بعد مادر شوهرمم خونم بود من هیچی نگفتم ما تو یه ساختمون ولی بیشتر مادر شوهرم خونه ماست اقا مامانشو صدا کردم امد تمیز کرد کسی هم هیچی بهش نگفت بعد شب که اینا رفتن به شوهرم گفتم چرا آوردیش خونه گفت خوب کردم مشکلی میبینی برادر زادم بیاد خونم گفتم نه ولی هر دقیقه دیگه خسته شدم نمیتونم کل روز کار کنم اینم تازه جمع کنم گفت دهنتو ببند گفتم دیگه نبینم هر دقیقه بیاریش باید هفته ای یه بار ببینیش اونم چشمام خیلی قرمز شد بود پاشد منو زد یعنی شوهرم هیچ وقت منو نمیزنه خیلی دوستم داره ولی بعدم اصلا معذرت خواهی نکرد و خوابید دلم خیلی شکست ولی کار بدتر رو امروز کرد هر صبح که میره سر کار منو بوس میکنه بغل میکنه اول بگم هرچی داخل خونه باشه میده دست بچه که باهاش بازی کنی از سر گل دون بگیر تا لباس و همه چی اون روز کمر بندش رو داد دستش گفتم نده میبره خونشون یا بیرون نمیتونم دیگه بیارم و جمع کنم ولی اصلا حرفمو گوش نکرد امروز که داشت میرفت سر کار اصلا بهم نگاه نکرد پاشد رفت لباس هاشو عوض کنه گفت کمر بندم کجاست گفتم من نمیدونم میخاستی دست بچه ندی که گمش کنه من دیگه دنبال وسایل هات نمیگیردم دیدم گفت خیلی بیشعوری و کینه ای هستی که به یه بچه اینقدر کینه داری بعدم رفت از خونه بیرون الان دارم گریه میکنم که چرا باهاش دیشب اینجوری کرد الا اگه دیشب از روی خسته ای بود امروز چرا اینجوری کرد حالم خیلی بده میمیرم من دلم میخاد یا اون بچه رو بکشم یا خودشو راه خودکشی بهم بدین مننمیتونم دیگه زندگی کنم😭😭😭تورو خدا اسم طلاق هم نیارین که امکان نداره