حالم خیلی بده دلم میخادداون پسر بچه رو بکشم

برای همین نباید بخاطر همچین آدمایی پای یه بچه‌ی دیگه رو به دنیا باز کرد انقدر بدم میاد هرچی میشه میگن بچه بیار درست میشه مگه بچه دارو یا اسباب بازیه 

واقعا 

الان اطراف خودم خیلی ها اینجورین

داداش خودم

عاشق بچه هاس 

بچه ها عاشقشن 

همیشه زن داداش سابقم به بچه های ما آلرژی داشت 

البت داداش میومد خونه مامان تو همون تایم با بچه ها بود 

ولی با همسرش قرار گذاشته بود هیچ وقت بچه دار نشن 

حق داری منم خوشم نمیاد هر دیقه یکی بیاد خونم .... به جاریت بگو من نمیتونم مراقبت کنم از پسرت لطفا اگه عموش اومد اجازه نده بیاره ...به شوهرت بگو اگه دوست داره بچه رو ببینه مثلا بره خونه اونا چند بار که به بهانه بچه برید خونشون جاریت دیگه خودش محل نمیده تموم.... هر وقت شوهرت گفت دلم بچه رو میخواد سریع بگو باشه شب بریم خونشون...

من تاپیک های قبلت رو نخوندم عزیزم 

ولی وقتی اوضاع همینه پس بهتره باهاش کنار بیای دیگه و به خودت سخت نگیری 

اصلا فکر کن بچه برادر خودته که میاد ن برادر شوهر 

اونطوری هم دوست داری بیشتر باهاش بازی کنی و برات راحتتر هست 

الهی خودت هم به زودی صاحب اولاد سالم و صالح بشی 

الآنم هر طور هست بهتره صبوری کنی و آرامش داشته باشی و بی خیال باشی

خدا خودش کمکت کنه بهت آرامش ببخشه

اینو باید از همسرت بپرسی  خیلی ناراحتی طلاق بگیر ولی اون بچه گناهی نداره 

به خدا ی بچه نمیتونه جاس شمارو بگیره فقط حساس شدی اون ی طفل معصومه که عموش دوسش داره پدر مادرش نمیتونن بزننش ک بچه دو ساله چی میفهمه حریم خصوصی یعنی چی ؟  

برای خلوت با همسرت شب برای همین کاراست دیگه موقع خوای هر دقیقه ک خلوت ندارین 

باز اگ جاری خودش بچشو میفرستاد ی حرفی بود ی ناراحتی بود 

اما وقتی میگی شوهرت میره میاردش  دیگه حرفی نمیمونه دوسش داره شما نباید حسادت کنی ک شما همسر اون مرد هستی اون فقط ی بچس همین یکم دلت رو صاف کن واقعا خجالت داره ک به خاطر ی بچه دو ساله آدم با همسرش دعوا کنه که شما سنت خیلی کمههه و اصلا وقت ازدواجت نبوده ک ی بچه دو ساله رو فکر میکنی میاد جای تورو میگیره نترس محبت شوهرت تموم نمیشه خیالت تخت برای تو هم میمونه اگه خودت اوقات تلخی نکنی زندگیت بهشت میشه

کلا بعضی ها مدلشون همین شکلیه منم دیدم

کلا ازدواجشون از اول اشتباه بود و داداشم شخص خوبی انتخاب نکرد

فوق العاده زن دهن بین و خرافاتی بود 

در حدیکه میگفت کفش و چادرم رو میسوزنم و به کسی نمیدم تا بختم نسوزه 

و بعدم خیلی قرض بالا آورد و چک هایداداشم رو داده بود به بقیه 

و...

کلا باورت میشه دقیق نمیدونم 

داداشم همیشه میگه بچه وقتی خوبه که مال خودت نباشه 

بچه یعنی مسئولیت و من حوصله اش رو ندارم 

شما 

یه مدت تمرین کن

اصلا حساسیت نشون نده

انگار اون بچه نیست

در اتاقت رو ببند

وسایل حساستم جمع کن 

اون بچه هم اومد برو به کاری برس 

اصلا هم حتی تو جمع به بچه توجه نکن 

و خودت رو مشغول کن به یه کاری 

با همسرت به خاطر همین کتک سرد برخورد کن 

بره به زن عمو تذکر بده 

خجالت نمیکشی میکی یه طفل معصوم رو نیشگون بگیر چقدر دلت سیاهه

به نظرم شوهر این خانم مقصره 

هنوز نمیدونم اولویت زندگیش چیه 

زندگی رو با خاله بازی قاطی کرده 

و مادر بچه 

که باید بدونه یه نوعروس نیاز به خلوت داره