من گفتم نه و کنکور ارشد رو بهانه کردم . اونام دیگه پیداشون نشد . نگو این وسط با بابام حرف زدن بابام اوکی داده گفته صبر کنید کنکور بده . فکر میکردم بابام آدم پولکی نیست ولی این پسر حسابی چشمش رو گرفته بود .
برادر این پسر نمایشگاه ماشین داشت با شوهر منم خیلی دوست بودن از بچگی همکلاس بودن . یه روز وسط حرفاشون از دهن پسره میپره ک اره ما دختر فلانی رو گرفتیم برای داداشم منتظریم کنکورش رو بده مجلس بگیریم . شوهرم زنگ زد بهم و خیلی عصبانی بود و هرچقدر گفتم دروغ میگه خواستگار بوده ردش کردم باور نکرد . گفت پسر ب اون پولداری رو کسیرد نمیکنه . بدوستشم خیلی مطمئن بود میدونست دروغ نمیگه از این ناراحت بود ک من اونو ب پول فروختم . دیگه ام بهم زنگ نزد . نزدیک کنکورم بود منم گوشیمو خاموش کردم