باید بگم این خانم دوست مشترک من و این آقا بوده و متاهل هم هست و بچه هم داره با خانواده این آقا هم خیلی صمیمی بودن و به نوعی قبولش داشتن با زیرکی وجهه خودشو خوب نشون داده بود..بعد اینکه این آقا بهم پیشنهاد ازدواج داد به طرز خیلی عجیبی این خانم حسادتش رو برای بار اول با متلک و تیکه بهم فهموند این آقا موقعیت مالی خوبی داشت و این خانم به من گفت ک دخترای الان به خاطر بیزینس با پسرا وارد رابطه میشن آدم باید با کسی ک از خودش پایین تر هست وارد رابطه بشه این حرفش اولین تیکه ی سنگین به من بود ک من به خاطر اینکه دعوا نشه یه جوری توجیه کردم..بعد این خانم اصن این رفتارها رو نداشت ولی یهویی شروع کرد به لاس زدن و توجه کردن به پسری ک دوسش داشتم مثلا یه بار پسره صبحونه نمی‌خورد این گف من براش لقمه بگیرم میخوره براش لقمه گرفت ( واقعا نمیدونم چه لزومی داشت این توجه ها ) جوری رفتار میکرد ک انگار رقیب من شده بود به کل شوهرش رو فراموش کرده بود انگار ته این رقابت قرار بود اینو بگیرن کسی هم نبود ترمز اینو بکشه از اینکه خانواده پسره هم از این وضع ناراضی نبودن من بدتر عذاب می‌کشیدم هردفعه منو قضاوت میکردن ک‌چرا حسودیم میشه به این خانم شما بودید از این رفتارها اذیت نمیشدید؟ یا یه بار نامزد من خوابیده بود رفت درو زد براش شیرینی اینا برد من چون نامزدی رسمی نبودیم نمیتونستم چیزی بگم بهش ولی دیدم این خانم با افتخار میگه ک من بخدا منظوری ندارم با همه اینجوری هستم انگار خوشش میومد ک برتری و بلد بودنش رو به رخ بکشه درنهایت با تبلیغات منفی و به خاطر دعواهایی ک با نامزدم داشتم باعث نابودی رابطه من شد
چه نامزد خری
چه زن هرزه ای
عزیز دلم نمیدونم چند سالت اما تو هم باید رفتارا نامزدت هم ببینی اگر می‌دیدی اشتیاق داره برای کارا این خانم
این بدون فرد فوق‌العاده سمی تو زندگیت و خیلی سریع باید حذفش کنی نه اینکه بشینی ناراحت باشی بخوای بجنگی
خدا شکر کن عقد نکردی
رفتار خود اقا هم باعث میشه این خانم باهاش گرم بگیره و نامزد شما از لحاظ سطح نرمال جهان قبول داره از دید رفتار شخصیت نرمال نیست
من درکت میکنم
مال من تا پای عقد هم رفته بودیم ولی اینقدررررر به نامزدم نزدیک شد با اینکه شوهر و بچه داشت که نامزدم رفت و رفت،چون ایران هم نبود،نامزد کردیم اینجا و قرار شد بره دنبال کارای مهاجرت من
بعد من باور نمیکردم این اومده بین ما چون خودش ما رو به هم معرفی کرده بود
چرا اینجوری شده دنیا
حالا که قضیه بهم خورده برو بگو به خواستت رسیدی حالا من رو به شاگردی بپذیر و رموز کارت رو یادم بده.
احتمالا رموزش این مثل قدیمی هست تو حرف رو بنداز خودش صاحب پیدا میکنه. اون زده تو هم حساس با سازش رقصیدی.
خیلی سخته رفتار تو‌این موقعیت ولی باید نقطه ضعف دست کسی نمیدادی
همین که جوابشو نمیدادی وقیح تر شد
منم دوست خانوادگیمون بود کم کم من شدم دوست خانوادگی اون شد همه کاره
والا ماشینشو اورد ضوهر من درس کنه اقا تعمیرکاره خلاصه شوهرش اومد ماشینو ببره با شوهرم رفیق شدن چند باری اومدن روستامون و توی باغمون من احمق هم فکر میکردم خانمه سن بالاست کارمنده دو تا دختر بزرگ داره اهل این حرفا نیست ولی به مرور زمان اوضاع تغییر کردم اتفاقا فهمیدم فقط من توی باغ نیستم این برای خودش کاره ای هستش
