مال من که اولین مسافرتمون رو رفتیم هیچی برا من نخریده بود همش میگف برای خواهر زاده هام برادرزاده هام
بهش گفتم خب اول یه چیزی برا من بخر بعد برا اونام میخریم برگشت بهم گفت من شیش تا بچه دارم
منم دیگه هیچی نگفتم برا همشونم خریدم سوغاتی برد
خلاصه گذشت و گذشت الان ۹ ماهه سر یا قضیه ای من دیگه خونه مادرشوهرم نرفتم خواهر برادراشم ندیدم اصلااا بعد تو این ۹ ماه هیچ کدوم سراغی از بچه های من نگرفتن
دو هفته پیش بهش گفتم یادته چجوری منو داغون میکردی سر خانواده ت اون حرفا رو بهم میزدی الان ۹ ماهه هیچ کدومشون دلشون برا بچه های من تنگ نشده ؟؟؟؟ پس چرا اون موقع بچه هاشونو مینداختن سر من که اره بچه هامون بچه های تو رو دوست دارن الان کجان شیش تا بچه ت؟؟؟؟
برگشت گفت اون موقع اوسکل بودم
شمام صبر داشته باش گر صبر کنی زه غوره حلوا سازی