من تا یه سال افسردگی داشتم
شدید
الان بهش فکر میکنم ، تو صورت بچم شبا نگاه میکنم ، اونقدر عذاب وجدانمیگیرم ک نگم
شوهرم ک میرفت سرکار ، طبقه سوم مینشستیم ، میگفتم بچه رو از پنجره بندازم پایین ، ب شوهرم شب بگم از دستم افتاد
یا میخواستم چند بار بچه رو ببرم بزارم چند تا خیابون و محل اونور تر ب شوهرم بگم دزدیدنش
الان خجالت میکشم اینارو میگم
یا دکتر میگفت بچه رو برعکس نذار، خفه میشه شب تو خواب
من هر شب برعکسش میذاشتم و دعا میکردم کاش بمیره
الهی مادرش بمیره😢😪
خیلی حالم بد بود
ولی میدونی چی خوبم کرد،؟
حرف زدن با مشاور
درمانگاه ک بچمو میبردم قد و وزن، روانشناس رایگان داشت و داره الانم
رفتماونجا تازه عشق ب بچه و مادر بودن رو یادم داد
فهمیدم من مادرم، این بچه جز من کسی رو نداره
کم کم بهتر شدم از افوار منفی
ولی حس و حال بد م تا یک سالگی موند
با یکی صحبت کن
نزار ریشه کنه تو وجودت