معشوقِ چشم جنگلیِ من ، تو تمام دنیای این تنِ خسته ای ، تو امیدِ این دلِ ناامیدی ، تو همه کَسِ این منِ بی کَسی ، تو همه آن چیزی هستی که از خدا میخواستم ، تو قلمم را پروراندی و من کتابی نوشتم پر از عاشقانه هایت ، کتابی پر از تو ، پر از من و پر از عشقمان. اینبار اما فقط نوشتن از چشمانت را میخواهم. باید آنقدر از چشمانت بنویسم تا به معنای کلمه بدانی میپرستمشان. نوشتنِ چشمانت هرگز تمام نمی شوند. در قعر نگاهت غرق میشوم و نوشتن دومین کتابم را اینبار برای آن جنگلِ سبزِ چشمانت آغاز میکنم... قربانِ چشمانت بروم که تمام دنیایم است. میدانم این پاییز در جنگلِ نگاهت ، زیباترین نوشته هارا از قلمم برجای خواهد گذاشت....