امروز دختر عموم زنگ زد
ناراحت بودش گفت یه گندی زدم به هیشکی نمیتونم بگم میخوام برای تو بگم ( تو دلم گفتم تو نمیری حامله شده)
ولی
داستان از این قراره این تو سالن زیبایی کار میکنه
یه زنی میاد تو سالن شروع میکنه صحبت کردن راجب آرایش و این چیزا جوری که اینارو میگیره به حرف ،بعد راجب خودش میگه که من آیینه بین هستم و از این حرفا ،صاحب سالن هم سریع میگه آره دختر من زندگیش خوب نیست و همش دعوا و ناراحتی و اینا داره ،
اون خانومه هم میگه خب میخوای برات آیینه بگیرم
همونجا ۴۰۰ هزار ازش میگیره
بعد یه سری چرندیات به صاحب سالنی میگه خانوم یه دعایی انداختن تو زندگی شما که زندگی دخترت خراب بشه
اگه میخوای دعا رو باطل کنم ،این خنگ هم قبول میکنه میگه آره چرا که نه
سه نفری میشنن وسط سالن, صاحب سالن ، دختر عموی من ، خانومه آیینه بین! خانومه آیینه بین میگه یه ظرف آب بزرگ بیارید با یه پارچه
اینا میشینن وسط سالن اون خانومه هم شروع میکنه به خوندن یه سری چرندیات و دستاشو با یه حالتی مثه جادوگرها بالا پایین کردن به گفته دختر عموی گرامی این دوتا یعنی دختر عمو و صاحب سالن داشتن از ترس سکته میکردن شما ببین طرف در چه حدی وارد بوده،بعد آیینه بینه میگه برو سطل آب رو بزار ته سالن دختر عموی من ترسیده گفته نه من نمیتونم میترسم و اینا و خوده صاحب سالن برده گذاشته !! باز دوباره آیینه بینه شروع کرده یسری چرندیات گفتن که اینا اصن حالیشون نمیشده. بعد چند دقیقه به اینا گفته حالا برید سطل رو بیارید باز دختر عموی من ترسو ترسو گفته نه من میترسم نمیتونم باز صاحب سالنی رفته ،آیینه بینه گفته اگه توی آب خون دیدید بدونید دعا باطل شده و این حرفا ،صاحب سالنی وقتی سطل آب رو میاره پارچه رو با ترس از روش برمیدارن یهو میبینن یه پلاستیک کوچیک تو آبه حالا از کجا اومده الله اعلم!!!!! خدا میدونه چجوری یه پلاستیک کوچیک انداخته تو سطل آیینه بینه چون اینا میگفتن کار ما که نبوده ،
خلاصه میگه پلاستیک رو از آب کشیدیم بیرون و بازش کردیم دیدیم توش یه کش شلوار که چهارتا گره خورده
یه تیکه کاغذ که توش نوشته شده
یه پنبه که به شکل آدمکه
دوباره آیینه بین شروع کرده ورد خوندن
اینا حالا از قبل بیشتر ترسیدن
مخصوصا دختر عموی من که سادههههههه و خنگ
خلاصه آیینه بین تیر آخرو زد به خانوم سالنی گفته یه تیکه طلاتو بردار بنداز تو سطل آب ،دوباره شروع کرده ورد خوندن بعد گفته دربیار ببر گورستان ارمنی ها یه جا خاک کن بعد فرداش برو درش بیار و تمام !
صاحب سالنی هم گفته من جایی نمیشناسم حالا ترسیده بودن هم حسابی
زنه گفته عیبی نداره بده من برات انجام میدم
اونم دو دستی یه جفت گوشواره سنگین و یه دونه انگشتر سنگین به ارزش ۳۵ میلیون رو داده بهش
بعد زنه رو کرده به دختر عموی ساده من و گفته تو سطل آب بخت تورو هم دیدیم ،شما هم ازدواج موفقی نخواهی داشت بختت رو یکی بسته و این حرفا
میخوای تو هم طلا تو بده طلسم تو هم بشکنم
اینم ساده ساده برداشته گوشواره شو به ارزش ۵ میلیون از گوشش درآورده و گذاشته کف دست زنه
که مثلا شب بره بزاره قبرسون ارمنی ها و صبح براشون بیاره .......
حالا هم چند روزه رفته که بیاد 😄😄😄
راستش وقتی کل این داستان رو تعریف کرد خیلی دوس داشتم اونجا میبودم تاقیافه ی اینارو ببینم
مخصوصا دختر عموم
اخه دوتا ادم گنده چقد میتونن خنگ باشن که به این راحتی گول بخورن با خرافات و چرندیات
طرف اومده در عرض ۳۰ دقیقه سی و پنج میلیون و چهارصد به جیب زد و رفت 😂😂 بعدشم حتما هار هار به عقل ناقض اینا خندیده