اصلا تو زندگیش دیده نمیشم
هر دومون سختی کشیدیم برا زندگی ولی آخر بهم گفت بع تو که چیزی نشده من بخاطر خونه خریدنمون مجبور شدم برم باهاش ورامین زندگی کنم از همه چی دور شدم ولی بلد نیست حتی با زبون خرم کنه
از خانوادم دور بودم داغون شدم ولی با حرفش منو سوزوند حداقل این جمله رو نمیگفت
ماشین نداریم با دو تا بچه کوچیک آواره خیابون شدم ولی میگه تو که سختت نشده فقط به من شده
اونوقت داداشم با تمام تلاش های خودش برای زندگیش میگه من هر چی دارم از زنم دارم در حالیکه زنش همیشه تو رفاه بوده از هیچی نزده ای خداااا دارم میسوزم
حالم از شوهرم بهم میخوره دوست میدارم باهاش نباشم
فقط نیاز داره منو میخواد