نگرانی ؟
مثل کودکی هایت
تو هنوز هم مرا
دست کم میگیری
نگرانی
ونمیدانی من..
گلبرگ های خسته ی یاس را
با شبنم هایم طراوت میدهم
و حواسم هست
دل غنچه نگیرد
نگرانی و نمیدانی
چقدر حواسم به چینی دلت هست
لابد میگویی
ترک خورد و شکست
پیش خود میگویی
خدایم مرا رها کرد و رفت
من نه آن سوی آبم
نه دور از تو در آسمان
بغض هایت را میدانم
ریتم آهنگ نفس هایت را میدانم
خسته ای می دانم
جای بال هایت درد میکند میدانم
من تو را بوسیدم در ازل
هدیه کردم خودم را هم به تو
دست هایت را در دست دارم
من راه را میدانم
دانه ام آدمم
تو را کاشتم در زمین
این تاریکی را نبین
روزی درختی خواهی شد سبز و بلند
برگ هایت تا خورشید میرود
درختی میشوی از ذات من
در تو دانه ایست از جنس من
جنس تو از نور است
جانشینم آدم
یادت هست قولت را به من؟
از تو پرسیدم آیا پروردگارت من هستم؟
گفتی بلی
چه شد پس چرا یادت رفت
من هنوز هم همانم
این شعرم ناتمومه فعلا ولی شاید بهش نیاز داری:)