با دختر داییم ک دو سالشه بازی میکنه
با داداشم که ۸ سالشه پسرداییم که ۹ سالشه
با همه حرف میزنه بازی میکنه الا من
الآن همگی نشستن باهم بازی میکنن
من یه گوشه تنها نشستم
مامانمم هی میگه پاشو برو پیش سحر
بیشتر حرف مامانم رو مخمه
انقد تنها میشینم که تابلو میشم
مجبورم بیام توی حیاط بشینم که تو دید نباشم
واقعا دیگه خسته شدم از این وضعیت
هیچ همسن و سالی پیشم نیست
نه دختر خاله ای نه دختر دایی
تنهای تنها
اینم که...
🙃💔