بعد همون شب گفت تو لباسای من و نشستی لباسای من و اتو نکردی فلان نکردی ...
بعد میگفت تو وظیفته ظرف بشوری
ازون دعوا که گذشت ۱۰ روز بعدش مادر شوهرم بهم زنگ زنگ منم هرچی تو دلم بود و گفتم و اونم کم نیاورد
گفتم من وظیفه ندارم لباس و ظرف بشورم کاری کردم محبتم و رسوندم