2777
2789

سلام خدمت همگی


این داستان کاملا واقعی از یکی از نیروهای اطلاعاتی هست که دچار یه بیماری سختی میشه و روح از بدنش جدا میشه و چیزهای خیلی جالب و عجیبی رو از دنیای پس از مرگ تجربه می‌کنه و تعریف می‌کنه.


داستانش رو که خوندید و خوشتون اومد میتونید صوت های همین داستان رو که خود تجربه گر  به صورت ناشناس به همراهی استاد امینی خواه صحبت کرده رو هم گوش کنید که خیلی مفصلتر و ریز تر به بیان ماجراها میپردازه ،چون همون جور که میدونید خیلی از مطالب اجازه چاپ نداره.

این صوتها بنام مستند صوتی شنود در نت موجود هست.


در آخر عزیزانی که اعتقاد ندارند لطفاً پیام نزارند و کسایی هم که به این داستان ها علاقه دارند یه صلوات برای سلامتی امام زمان و خودتون کامنت بزارند تا منم ان شالله مطالب رو تند تند بزارم



ممنون از همراهیتون

خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 

من خوندم

ﻭ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺩﺭﻭﻏﻲ ﻛﻪ ﺯﺑﺎﻧﺘﺎﻥ ﮔﻮﻳﺎﻱ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ، ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ : ﺍﻳﻦ ﺣﻠﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﺍم ، ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻓﺘﺮﺍ ﺑﺰﻧﻴﺪ [ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻠﺎﻝ ﻭ ﺣﺮﺍم ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍﺳﺖ ] ; ﻣﺴﻠﻤﺎً ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ  ﺑﻨﺪﻧﺪ ، ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ .(١١٦نحل)                              دوجمله از  #مالکوم_ایکس"اجازه ندهیم کسی که به ما ظلم می‌کند قواعد بازی را تعیین کند"."اگر نفهمید آمریکا در دنیا چکار می‌کند، نمی‌توانید بفهمید در کشور خود چکار باید بکنید".

🥀ـ﷽ـ🥀


#شنود ۱

#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ 


مصاحبه ای متفاوت 


📌 چهارشنبه سوم تیر ماه ۱۳۹۹ بود. صبح برای کار دیگری میخواستم از خانه خارج شوم، گوشی را نگاه کردم، یکباره یاد پیام روز قبلش افتادم! پیام را بار دیگر نگاه کردم. 


📌 نوشته بود: با سلام #سه_دقیقه_در_قیامت را خواندم. چقدر به ماجرای من شبیه است. در سؤال و جوابهای بعدی گفته بود که فعلاً در بیمارستان بستری است. گفتم خوب است امروز بجای رفتن به دفتر دوستم، وسایل لازم را بردارم و عازم بیمارستان شوم. 


📌 خیلی سریع تصمیم من عملی شد. جلوی بیمارستان که رسیدم با خودم گفتم: شاید الان حال و شرایط مناسبی نداشته باشد. ای کاش قبل از حرکت تماس میگرفتم. همانجا شماره اش را زنگ زدم. 

با مهربانی گفت: سلام برادر در طبقه پنجم بیمارستان منتظرت هستم. میدانستم که می‌آیی! 


📌 وارد اتاق که شدم تمام شرایط مصاحبه را آماده کرده بود! گفت: امروز مرا به این اتاق دوتختهٔ ایزوله آوردند. مریض دیگر این اتاق را هم بردند. تمام شرایط مهیا شد. یقین داشتم کار خداست. مطمئن شدم که شما خواهی آمد تا آنچه برای بندگان خدا لازم است بازگو شود. 


📌 ضبط را روشن کردم و بسم الله را گفتیم. 

هرچند بخاطر عوارض بیماری و حضور کادر درمانی، مرتب مصاحبه ما قطع میشد، اما تا غروب همان روز، بیشتر مطالب ثبت و ضبط گردید. خداوند به من لطف نمود که با یکی از بندگان خوب او آشنا شدم. 


📌 ایشان مطالب و خاطرات زیبایی از #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ داشت که بسیار اثر گذار بود. 


📌 او ده روز را مشغول گشت‌و‌گذار در عالم بوده و حقایق بسیاری را مشاهده کرده بود که با آیات و روایات دینی تطبیق داشت. 


📌 ایشان کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت را نیز خوانده بود و در بسیاری از موارد، ماجرایش با راوی آن کتاب نزدیک بود. 


📌 این بزرگوار چندین بار #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ داشت که هر کدام از تجربه هایش مدتها طول کشیده و دریایی از ماجراهای عجیب و معارف معنوی با خودش داشت. 


📌 شرط این بزرگوار برای ثبت خاطراتش، بیان ماجرا بدون نام راوی بود. هم بخاطر اینکه از مسئولین امنیتی بود و هم به دلایل دیگر. 


📌 اما نکته ای که در بررسی اعمال خودش گفت که جالب بود ایشان به روحیه خودش اشاره کرد و گفت:


« من در دنیا خیلی راحت میگذشتم. مال دنیا برایم اهمیتی نداشت. اگر به کسی پولی قرض میدادم و او قرضم را نمی‌آورد، هیچ برایم مهم نبود. در دنیا راحت و آسوده بودم و حرص دنیا را نمیخوردم، هرچند که گرفتاری و مشکلات من کم نبود، اما خداوند هم در آن سوی هستی و در بررسی اعمالم خیلی با ملاطفت و مهربانی با من برخورد کرد. خیلی سریع و شاید متفاوت‌تر از راوی کتاب سه دقیقه در قیامت و فقط در یک لحظه اعمال من محاسبه و بررسی شد. 


اما من در این تجربیات چیزهایی دیدم که شنیدنش برای اهل ایمان میتواند راهگشا باشد. 


من ده شب، در بدترین شرایط، در بیمارستان بودم و در آن شبها خداوند مرا با دنیایی متفاوت و رازهایی از عالم هستی آشنا مینمود! 


با اینکه شش سال از آن ماجرا گذشته و زندگی من در این مدت دستخوش طوفان حوادث گردید، اما خواستم برای رضای خدا این مطالب بازگو شود، تا شاید در زندگی یکی از بندگان خداوند متعال تاثیر مثبت ایجاد نماید. 


مشخصات بیمارستان و نام پزشک و پرونده‌ام را در اختیار شما قرار میدهم تا صحت مطالب را هم بررسی کنید.» 


📌 به سراغ دوستانم در بیمارستان مربوطه رفتم و مدارک پزشکی او را بررسی کردیم. او ده روز در بیمارستان بستری و بیشتر این مدت را در حالت کما بوده.


📌 مطالب کتاب را برای یکی از علمای ربانی که در زمینه معاد کار کرده اند، ارسال و پس از تأیید، کار را ادامه دادیم. مسئول مربوطه ایشان را در اداره دیدم و مطالب بیان شده از طرف راوی را بررسی کردیم. ایشان هم پس از تکمیل کتاب و قبل از چاپ، مطالب کتاب را مطالعه و ضمن حذف برخی موارد امنیتی و اطلاعاتی، کل کتاب را تأیید کردند. 


در بازنگری مطالب در اداره ارشاد نیز، برخی مطالب تصحیح و چندین صفحه حذف شد و در نهایت کتاب حاضر در مقابل شما آماده شد.


📌 هدف ما در این کتاب، از بیان خاطرات این سرباز گمنام اسلام و انقلاب، این بوده و هست که راه را گم نکنیم و فقط در تمام امور، رضای خداوند متعال را در نظر بگیریم.


📌 در پایان به تمام دوستان و همراهان عزیز بیان می کنم که: نقل تجربیات نزدیک به مرگ، صرفا مؤیدی است بر وجود عالم پس از مرگ، و خواننده نباید جزئیات تمام خاطرات و مطالب نقل شده از این افراد را عين واقعیت تلقی نماید، چرا که برای سنجش صحت چنین تجربیاتی هیچ معیاری وجود ندارد. 


اما هر تجربه و خاطره ای که خلاف آموزه های دین باشد، قطعا كذب و غیر واقعی است. و هر تجربه ای که در آموزه های دینی وجود نداشته باشد و خلاف عقل نیز نباشد، تنها به عنوان امری ممکن تلقی می شود. 


🖌 ادامه دارد... 


#کتاب_شنود #‍ معاد #زندگی_پس_از_زندگی


📺 ندای مُنْتَظَر


خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

🥀ـ﷽ـ🥀


#شنود ۲

#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ


نفوذ مخفی داعش ۱


➰ اوایل سال ۱۳۹۳ بود. آن زمان در یکی از دستگاه های امنیتی کشور کار می کردم.


➰ بیشتر تمرکز ما بر روی گروههای مسلح برانداز بود که قصد فعالیت در خاک ایران داشتند.


➰ لذا بیشترین حضور ما در مرزهای جنوب شرقی و غربی کشور به حساب می آمد. از طرفی به خاطر شرایط کاری، اوضاع کشورهای منطقه، به خصوص عراق و سوریه را زیر نظر داشتیم.


➰ ناآرامی ها در عراق، به طرز سؤال برانگیزی زیاد شده بود. یقین داشتیم که آمریکاییها پشت سر این ناآرامی ها قرار دارند.


➰ از طرفی تشکیل حکومت داعش در

خاک سوریه و آزادی ارتباط آنها با استان های غربی عراق، خطر را برای حکومت مرکزی عراق دو چندان می کرد.


➰ هر لحظه احتمال حمله نیروهای سلفی و تندروی داعش به مناطقی از عراق وجود داشت. این اتفاق در اواخر بهار همان سال رخ داد و موصل و چندین شهر شمالی عراق سقوط کرد.


➰ تصور نمی کردیم که ارتش و دولت مرکزی عراق در آن زمان، در مقابل این ماجرا این قدر ضعیف عمل کنند. بعدها مشخص شد که دست های پشت پرده، کار خودش را کرده!


➰ گزارش هایی به ما رسید که داعش، با دلارهای مرتجعین عرب منطقه در حال جذب نیرو از دیگر کشورهای اسلامی است.


➰ آنها به سلاح های روز دنیا مجهز میشدند و نیروهای خود را از لحاظ معنوی برای نبردی انتحاری آماده می کردند.


➰ هر روز اخبار آنها را رصد می کردم. دهها هزار جنگجو از آفریقا، آسیای میانه و آسیای شرقی به آنها ملحق شده بودند. حتی داعش توانسته بود از دیگر کشورهای همسایه، حتى از لبنان و فلسطین نیرو جذب کند؟


➰ آنها به سرعت به سوی مرزهای ایران و استان دیاله عراق نزدیک می شدند.


➰ یک روز صبح که به محل کار آمدم،

گزارشی هرچند ناقص به دستم رسید که در شهرها و روستاهای مرزی ما، جلساتی مخفی برگزار می شود و به بهانه جهاد در راه خدا و به طمع دلار، جوان های ایرانی را راهی سوریه و عراق می کنند؟ به واحد سایبری رفتم و پیگیری کردم. متوجه شدم آنچه شنیده ام صحت دارد.


➰ سلفی ها و وهابیت، با سرعت در لایه های پایین جامعه و در مناطق مرزی حتی مرزهای شرقی ایران فعالیت خود را گسترش داده اند.


➰ اما این موارد برای عوامل استانی ارسال شده و آنها مشغول پیگیری بودند. بلافاصله با دو نفر از نیروهای همکار راهی مأموریت شدیم.


➰ آیا این ماجرا، با این گستردگی که اشاره شده واقعیت دارد؟!


➰ دو هفته در مأموریت بودیم. به چهار استان سرکشی کردیم. به گزارش نهادهای امنیتی استان ها اکتفا نکردم و گفتم: خودم باید بررسی کنم. برای همین با لباس مبدل به روستاهای مرزی رفتم.


➰ با آنچه آموخته بودم مشغول فعالیت و رصد اطلاعاتی شدم. برخی مسئولین استانها واقعا در خواب بودند. کارشان شده بود نوشتن گزارش های تکراری و ارسال به مرکز؛ برخی از آنها از پشت میز کارشان تکان نخورده و در میان مردم حضور نداشتند و در گزارش های ارسالی، همه چیز را گل و بلبل نشان میدادند؟


➰ از آنچه شنیدم و تحقیق کردم، متوجه شدم که ماجرا بسیار پیچیده و گسترده تر از آن است که فکر می کردم! دشمن داعشی از فقر فرهنگی و اقتصادی مناطق مرزی استفاده کرده و عقیده سلفیت جهادی و تکفیری را در آن مناطق گسترش میداد!


➰ گزارش های متعدد از منابع محلی و برخی همکاران بومی به دستم می رسید که من و دوستانم را بسیار نگران می کرد. در مساجد برخی روستاها، به نام جلسات قرآن، افراد خاصی رفت و آمد داشتند؟


➰ هرطور بود در برخی از آن جلسات، منابع خودمان را نفوذ دادیم.



🖌ادامه دارد... منتظر باشید


#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی


🥀قسمت پیشین👉


📺 ندای مُنْتَظَر


خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 

کسی نیست که بخونه؟

خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 
من صوتیش رو که خود تجربه گرهای داشت توضیح می‌داد چیا دیده رو گوش دادم. خیلی خیلی جذاب و هیجان انگیز ...

آره 

خیلی عالیه

منم دوبار گوش کردم

ولی بهتره اولش یبار کتاب رو بخونی بعد صوتش رو گوش کنی 

تاثیر گذار تره

خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 

🥀ـ﷽ـ🥀


#شنود ۳

#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ


نفوذ مخفی داعش ۲


➰ ابتدای جلسه آموزش قرآن بود، اما بعد از آن، افراد خاصی حضور می یافتند و در خصوص اهمیت جهاد در راه خدا و ثواب آن صحبت می کردند. بعد هم در مورد جهاد در سرزمین شام و دولت خلافت اسلامی و لزوم پیوستن به آن حرف می زدند و... در پایان هم حرف از دلار و پول می شد تا آنها که مشکل مالی دارند نیز ترغیب شوند.


➰ در آن جلسات اعلام شد که تاکنون از ایران تعداد قابل توجهی به شام اعزام شده اند! حتی گزارشی به دستم رسید که در یک مسجد روستایی، کلاس آمادگی جسمانی و سپس کلاس آموزش سلاح و ترور و حتی ساخت بمب برگزار شده! آنها فیلم های داعش را از طریق رایانه های دستی نمایش میدادند؟


➰ روز بعد با مسئول امنیتی استان، کلی بحث کردم! مشاهدات خود را کامل کرده و راهی استان بعدی شدیم. همین ماجرا در ابعادی پیچیده تر را شاهد بودم. استان بعدی همین طور، استان بعدی... فرصتی برای نوشتن گزارش نبود.


➰ سریع به سوی تهران حرکت کردم. باید هرچه سریعتر مسئولین مربوطه را آگاه می کردم. ما حضور مستشاری در سوریه را آغاز کرده بودیم و برخی از نیروهای امنیتی ما آنجا شهید شده بودند، اما غافل از اینکه دشمن در خانه ما نفوذ کرده و مشغول جذب نیروست! البته ضعف مالی مناطق مرزی و عدم توجه به رشد مادی و معنوی این مناطق، در این امر بی تأثیر نبود.


➰ من با یکی از کسانی که از آنجا عازم شام بود، از طریق مجازی صحبت کردم. می گفت: به من قول سه هزار دلار حقوق ماهانه داده اند و گفته اند اگر کشته شدی، این حقوق به همسر و خانواده ات می رسد!


➰ خدایا، این همه فعالیت تکفیری ها، چرا تاکنون گزارش کاملی به تهران مخابره نشده؟!


➰ داعش چندین ماه بود که به صورت گسترده، اما بسیار مخفی در ایران فعالیت می کرد. حتی برای مناطق مختلف کشور ما «امیر» تعیین کرده بودند تا مردم با آنها بیعت کنند؟


➰ باور کردنی نبود، من از طریق دوستی با یکی از مبلغین داعش، امیر منطقه غرب ایران را ملاقات کردم! او هم مرا به حضور و جهاد در منطقه شام تشویق کرد؟


➰ چنان فشار روحی و عصبی داشتم که گفتنی نبود. می خواستم هرچه سریع تر به تهران برسم و آنچه دیده و شنیده ام را گزارش کنم.


➰ از طرفی همسرم در آن زمان مبتلا به سرطان و مشغول شیمی درمانی بود.

من او را و دو فرزندم را رها کرده و دو هفته در این مأموریت بودم. چیزهایی دیدم که دیگر همسرم را از یاد برده بودم. دیگر اعصاب نداشتم.


➰ نمیدانم فشارهای روحی و عصبی بود، یا حضور در مناطق آلوده مرزی، هرچه بود باعث شد که در مسیر برگشت به تهران شديداً مريض شوم. سردرد شدید، عفونت و تب چهل درجه و... در طی مسیر به دکتر رفتم که گفتند سریع به بیمارستان مراجعه کنید.


➰  چون با دارو، تب من پایین نیامده بود، دکتر گفت این وضعیت خیلی خطرناک است.


➰ به تهران رسیدیم. هیچ رمقی برایم باقی نمانده بود. همسرم در بیمارستان بقیه الله (عجلﷲفرجه) تهران مشغول شیمی درمانی بود. به راننده گفتم سریع به همان بیمارستان برو.


➰ در قسمت اورژانس بیمارستان بودم که حالم بدتر شد. اما مرا پذیرش نکردند. گفتند فقط یک تب ساده است و... از بیمارستان به منزل برگشتم. تمام دهان و دور لب هایم آفت و تب خال زده بود. حتی آب را هم به سختی می خوردم. روز بعد خیلی حالم بدتر شد. بلافاصله با کمک دوستان به همان بیمارستان رفتیم.


➰ این بار در ورودی بیمارستان برای لحظاتی بیهوش شدم. همسرم با سختی از بخش خودش به اورژانس و بالای سرم آمد. هرچه به پزشک اورژانس توضیح میداد که حال من بد است، آنها توجه نمی کردند.


🖌 ادامه دارد... منتظر باشید


#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی


🥀قسمت‌های پیشین👉


خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 

حالا داستان کبرا خانوم و هفت کوتوله بود در بازدید میشدا...😑


خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 
کسی نیست که بخونه؟

من هستم

 لطفا هدیه برای ۱۴ معصوم ( ع)  ی صلوات بفرستید 🌷❌به هیچ وجه هیچ مردی تو تاپیک های من نظر نده و ریپلای نکنه منو ، اگه دارم با مردی حرف میزنم یا نمی‌دونم مرده با جنبه انسانیشو دیدم وگرنه اصلا جواب نمی‌دم❌ اگه من اشتباهی میکنم به این معنی نیست که اسلام کامل نیست و یا اشتباهه به این معنیه که من اشتباه کردم و نتونستم اونجوری که باید حواسم باشه ☺️هیچ وقت به اندازه وقتی که داداشم بهم میگه جوجه معلم ذوق نمیکنم 😍( این قسمت کمی برگرفته از امضای یکی از دوستان هستش ) 

🥀ـ﷽ـ🥀


#شنود ۴

#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ

 

مننژیت


▫️ در اورژانس یادم هست که یک دکتر بالای سرم آمد و مرا تکان داد و گفت: الان دقیقا چه مشکلی داری؟ نمیدانم چه کسی به زبانم انداخت که گفتم: فکر کنم مننژیت دارم. دکتر سکوت کرد. 


▫️ شرایط مرا که بررسی کرد، حدس زد درست گفته باشم. بلافاصله مقدمات لازم را فراهم کرد. یک ماسک به صورتم زد و مرا به یک اتاق کوچک ایزوله انتقال دادند و مشغول گرفتن آزمایش ها شدند. به شدت سردرد داشتم. چشمانم هیچ جا را نمی دید. هیچ دستگاهی به من وصل نبود. 


▫️ همسرم که تازه شیمی درمانی کرده بود داشت کارهای بستری شدن مرا انجام میداد. اورژانس شلوغ بود و به غیر از من، چند مریض دیگر در بخش بودند. صدا و نور خیلی مرا اذیت می کرد. من به یک اتاق مخصوص یک تخته منتقل شدم. از شدت سردرد سرم را به تخت فشار میدادم و ذکر می گفتم. صدای دکتر که به همسرم در مورد وضعیت وخیم من توضیح میداد را شنیدم. 


▫️ می گفت: چرا این قدر دیر مریض رو رساندید!؟ اما وقتی شرایط همسر مرا دید دیگر حرفی نزد. من این قدر درد داشتم که به مرگم راضی بودم. صدای قلبم هرلحظه شدیدتر میشد. دیگه صدای بیمارستان رو نمی شنیدم. فقط صدای تپش قلبم بود. تا اینکه یکباره تنفس من قطع شد! برای کمتر از چند ثانیه صدای قلبم نیز قطع شد! 


▫️ سالها قبل، وقتی در دوره آموزشی مشغول غواصی بودم، در چند متر زیر آب گیر کردم و نزدیک بود غرق شوم. آن لحظات وقتی به سطح آب نگاه می‌کردم، خورشید را مانند یک گوی نورانی بر سطح آب میدیدم که هر لحظه آرزو داشتم به آن نزدیک شوم. آنجا مسیر نور خورشید را شبیه یک دالان نورانی به سمت بالا میدیدم. 


▫️ حالا پس از سالها که از آن روز می گذشت، یک بار دیگر همان اتفاق افتاد! تمام دنیا سیاه شد. فقط بالای سرم را می دیدم که یک نقطه بسیار روشن می درخشید. 


▫️ در همان اتاق کوچک بیمارستان، احساس کردم سی متر زیر آب دریا قرار دارم و می خواهم خودم را به سطح آب برسانم. خورشید را همانند قبل، مثل یک گوی یا دالان نورانی بر روی آب میدیدم و می خواستم به سویش بروم. با تلاش می خواستم به سطح آب برسم که صداهای مبهمی به گوشم خورد. 


▫️ صدای مادربزرگ مرحوم خودم را کامل شناختم که از شخص نامعلومی می پرسید: هنوز وقتش نشده که فلانی بیاد؟ دیگری می گفت: الان می یاد پیش ما و... بعد صدای همهمه ای آمد که گویی تعداد زیادی در آن سوی نور منتظر من هستند! من صدای گفتگوی اموات فامیل را شنیدم. پدر بزرگ، مادر بزرگ و... 


▫️ دکتر منتظر جواب آزمایش ها بود و هنوز هیچ دستگاهی برای بررسی وضعیت، به من وصل نشده بود. من دردی را حس نمی کردم. صدای تپش قلبم را هم نمی شنیدم و انگار راحت شده بودم. در همین حین که تلاش می کردم به سطح آب بیایم، احساس کردم سینه ام سنگین شد! چنان سنگین که گویی یک بار سنگین را روی آن قرار داده اند؟

 


🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 


#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی


📺 ندای مُنْتَظَر


خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 

🥀ـ﷽ـ🥀


#شنود ۵

#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ 


 ملک الموت ۱


🗯 سینه ام سنگین بود. توجه من از آن نقطه نورانی به پایین پایم در همان اتاق کوچک جلب شد. یکباره دیدم پیرمردی بسیار نورانی و مهربان که نمی توانم زیبایی چهره و محبتش را وصف کنم، با فاصله کمی روی سینه ام نشسته! 


🗯 با مهربانی به من لبخند زد و گفت: می خواهی با من بیایی؟ آمده ام جان تو را بگیرم، آماده هستی؟ من که وحشت تمام وجودم را گرفته بود، مات و مبهوت نگاهش کردم. مثل نگاه ملتمسانه یک دانش آموز در سر جلسه امتحان، وقتی امتحان تمام شده و او هیچ جوابی ننوشته نگاهش کردم.


🗯 به خودم قوت قلب دادم و گفتم: بد نیست همراهش بروم. من که در زندگی خیلی کارهای مهم و خوب کرده ام و آدم خیلی خوبی بودم. برای همین دستانم را به سمت حضرت عزرائیل بلند کردم تا مرا همراهش ببرد. خیلی خیالم از خودم راحت بود. به خودم اعتماد داشتم و مطمئن بودم به بهشت خواهم رفت!


🗯 بدنی شبیه من روی تخت بیمارستان بود و خودم در مقابل پیرمرد! چه عشق و محبتی بین ما بود. اصلا با آنچه اهل دنیا از عشق تعریف می کنند تفاوت داشت. نمی خواستم چشم از آن پیرمرد نورانی بردارم. لبخند زیبایش، محاسن سفید و بلندش و پیراهن سفیدش که مانند نور میدرخشید را فراموش نمی کنم. او مانند پدری مهربان، که دلسوزانه به پسرش نگاه می کند، به من خیره بود. برای همین ماندم چه جوابی بدهم. راضی بودم که با او بروم. این پیر مهربان، به یقین خیر مرا می خواست.


🗯 درست در همان زمان و شاید در کمتر از یک لحظه، تمام زندگی ام، از لحظه تولد تا زمان ورود به این اتاق بیمارستان در مقابلم ظاهر شد. آن هم با تمام جزئیات! آنجا تکلمی صورت نمی گرفت. حرفی رد و بدل نمی شد، اما تمام سؤالات من به طور کامل جواب داده می شد. من نتیجه تمام کارهایم را در همان لحظه دیدم و مرور کردم! من آنچه از خوبی ها و بدی ها انجام داده بودم به طور کامل مشاهده کردم. من میدیدم کدام کارهایم کاملا برای رضای خدا بوده و کدام کارهایم نیت غیر خدایی داشته!


🗯 برای کارهایی که فقط برای رضای خدا انجام داده بودم، (که متأسفانه تعداد آنها خیلی کم بود) درجات و مقامات معنوی برایم ایجاد شده بود و می فهمیدم که تمام ملائک به من مباهات می کردند، اما برای کارهایی که نیت غير الهی داشتم، میدیدم که ضرر کردم.


🗯 در مشاهده اعمال، کسی مرا قضاوت نکرد. کسی مرا توبیخ ننمود، خودم بودم و وجدان خودم. حتی دیدم که بارها و بارها تا پای مرگ رفته بودم و این خداوند بود که مرا در آن لحظات نجات میداد. 


🗯 بارها در مأموریت های مهم مرزی، مشکلات و سختی ها را به چشم دیده بودم و حالا با یقین متوجه می شدم که در تمام آن لحظات، عنایت خاص خداوند مانع مرگم شده بود. حتی مشاهده کردم که در بسیاری از مأموریت ها، اگر عنایت خداوند نبود هیچ گونه موفقیتی به دست نمی آوردیم. دست قدرت خدا در تمام هستی، همواره با ما بود.


🗯 من یقین کردم که در تمام امور، حتی مسائل مربوط به امنیت کشور، دست عنایت خداوند و اهل بیت (علیهم السلام) همواره پشتیبان ما بوده و هست. 


🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 


#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی


📺 ندای مُنْتَظَر


خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 

🥀ـ﷽ـ🥀


#شنود ۶

#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ 


ملک الموت ۲


 🗯 محاسبه آغاز شد. گاهی به برخی اعمالم فکر می کردم که به نظر من خیلی خوب بوده، اما می دیدم که به علت نیت غير خدایی که داشتم پوچ شده و اصلا در محاسبات الهی به حساب نیامده بود! 


🗯 می خواستم بگویم که این شغل را که با هزاران خطر و گرفتاری همراه است برای خدا انتخاب کردم، اما نشانم دادند که من به دنبال یک شغل ثابت و آبرومند بودم و سر از اینجا درآوردم. یعنی خیلی نیت الهی در آن نمایان نبود.


🗯 حتی اشاره کردم که من در فلان مأموریت خیلی سختی کشیدم تا آبروی اسلام و ایران حفظ شود، اما به من نشان دادند که خیلی اصرار داشتی به نام خودت این مأموریت گزارش شود و به خاطر آن مأموریت، حسابی تشویق شدی و مزدت را گرفتی! 


🗯 نمیدانم چه مثالی بزنم که بهتر شرایط مرا در آن لحظات درک کنید. یک کار ساده و کوچک، اما با نیت الهی و جهت رضای خدا، به قدری برایم ارزش داشت که صدها کار سخت و طاقت فرسا، اما با نیت غير الهی، آن تأثیر را نداشت! 


🗯 با ناامیدی از خودم و اعمالم، از محاسبه دست کشیدم. چقدر عمرم را مفت باخته بودم! چه کارهای بزرگی که با سختی و با تلاش شبانه روزی انجام داده بودم اما کمی توقع تشویق از طرف مافوق و یا دیده شدن از سوی مردم، یا حس غرور و منیّت که من این کار را انجام دادم، تمام آنها را پوچ کرده بود. خیلی احساس بدبختی و ضرر می کردم. مثل آدمی که به امید یک تجارت پر سود، تمام سرمایه اش را داده و طلا گرفته و بعد از کلی سختی، متوجه می شود که تمام طلاهایی که جمع کرده بدلی بوده! در بازاری که خریدار، یک گرم طلای خالص را به قیمت بسیار خوبی می خرد من حسرت عجیبی وجودم را فرا گرفت. 


🗯 در آن لحظات و در حضور ملک الموت، فقط آرزو داشتم که برگردم، بلکه بتوانم کارهایم را فقط با نیت الهی به جا آورم. هرچه که می خواستم در مورد کارهایم توضیح بدهم، توجیه می شدم که کارم با نیت الهی و برای رضای خدا نبوده.


🗯 در بررسی اعمال، حسرت می خوردم برای کارهایی که به خاطر اسم و رسم و ریا و پول و منفعت مالی انجام دادم. در واقع می دیدم که خیلی از کارهایم در میزان و حسابرسی وزنی ندارد! وزن اعمالم فقط به میزان اخلاص در کارها بستگی داشت و ربطی به کمیت آنها نداشت. در بعضی مأموریت ها که مسئولین من، بارها از کارم تعریف کرده بودند، اصلا چیزی از معنویات و پاداش الهی به حسابم نیامده بود! من فقط حسرت می خوردم که چقدر برای هیچ و پوچ دویده ام. حتی گاهی کارهایم، به جای بار مثبت، بار منفی داشت و علت آن عدم اخلاص و ریا در کارهایم بود.


🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 


#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی


📺 ندای مُنْتَظَر

خدای مهربون و خوبم، خدای عزیز و دست داشتنی من،خدای خوبی که همیشه بودی و بخشیدی و من کور دادهات رو ندیدم و غر زدم..منو ببخش مهربون خدا..ببخش کج فهمی ها و دیر فهمی های این بنده گناهکارت رو..میخوام اینجا چندتا آرزو کنم..از ته قلبم میخوام ازت اول سلامتی ظهور امام زمان عج رو، سلامتی همه مریضها و رفع گرفتاریهای تمام گرفتارها، مامان شدن اونهایی که چشم به راهن ،گره گشایی از مشکلات همه ، مخصوصا کسی که الان داره این امضارو میخونه. حاجت دلش رو بده خدا جونم".خودمم یه دنیا ارزو دارم اما فقط  کمک کن که به رضای تو راضی شم.کمکم کن تا خسران دنیا و اخرت نشم،دوستت دارم مهربون خدا‌.‌دوستت دارم... 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز