همش غر میزنه که بچه رو ساکت کن اعصاب ندارم منم که دیگه اشکم در اومد از دست پسرم انقدر داد زدم وگریه کردم و کلی بارش کردم گفتم لعنتی این همون بچه ای بود که منو کشتی از بس گفتی بچه میخوام بچه میخوام جالا بیا یه ساعت هواشو بگیر دیگه کم آوردم نمی تونم هر واری میخوای بکن باهاش بچه رو گذاشتم جلوش حالا پسرم داشت زجه میزد منم داد میزدم الان که یادم میوفته خندم میگیره بلند شد گفت صداتو برای من نبر بالا گمشو تو اتاق خودم نگهش میدارم
منم رفتم تو اتاق درو هم کوبیدم ۱۰ دقیقه گذشت دیدم آروم شد بچه منم گرفتم خوابیدم ۱ ساعت بعد بلند شدم دیدم اومده گذاشتش تو بغلم خودشم رو کاناپه خوابیده😐😐
صبح بلند شده میگه یه بار دیگه صداتو رو من بلند کنی زبونت رو از حلقومت میکشم بیرون
منم چیزی نگفتم حماقت کردم همش سکوت کردم حالا هم که یه بار جوش آوردم اینطوری میکنه