دختذ منم یهو جو گیر میشه از خونه مادرم اینا در نمیاد میگه عشق بابا جونم عمر بابا جونم تو برو خونه خودمون من دختر بابا جون میشم ...در و باز میکنه منو میندازه بیرون درو میبنده......
باز بعد چند وقت میبینی مثل امشب حتی از بغلم در نمیومد و میگفت اصلا نریم خونه بابا جون و خونه خودمون باشیم ...
بچه آن بابا...هر لحظه یه حسی تجربه میکنن اصلا اصلا رو حساب غریبه شدن و این چیزا نذار....بچه ها مبرا از اینجور چیزان...حس های لحظه ای دارن...با اونا خوش گذشته بهشون دوست داشته پیششون باشه بعد دوسه روز اونام براش عادی میشن