سلام
مادرم ساعت ۲ خواست بخوابه
داداشام هر دوتاش خونه بودن (پدرمم که یه ماه بیشتره خونه زن دومشه چون مریضه دیگه کلا همونجا موند و نیومد ما هم اصلا حالشو نپرسیدیم)
داداشام خیلی سربه هوا شدن و یه مدت پشت سر هم شر درست میکردن مادرم کلا سر جریان پدرم عصبی شده بود ولی دیگه تشدید شد با داداشام الان قرص میخوره
داداشام یکیش ۲۰ و یکیش ۱۷ سالشه
حالا امشب مامانم وسایلاشو جمع کرد قرار بود فردا با خالم اینا بریم تهران عیادت یه مریض و گفتیم یه گردشی هم باشه
داداشام ک نمیان
مامانم ساعت ۲ خوابید نیم ساعت بعدش حالش بد بود انگار من به زور چندین بار صداش زدم تا بیدار شد گفت یرص فشارمو بده دادم و همش میگفت داداش کوچیکت کجاست و گریه میکرد گفتم تو دسشویی چهار دست و پا رفت سمت دسشویی وقتی یرصو خورد فک میکرد دروغ میگم ولی الکی گفت میخوام برم دسشویی