2777
2789
عنوان

میخوام از حکمت خدا بگم

71 بازدید | 0 پست

سلام  بعضی وقتا اگه یه دری به روتون بسته شد ناشکری نکنید خدا بهتر از هر کس دیگه ای میدونه

یه روز قرار بود بریم مسجد تمیز کنیم منم بعد از ظهر ش میخواستم برم جاییی  رفیقم بهم زنگ زد گفت میای مسجد تمیز کنیم منم گفتم که آره میخوام برم فلان جا هیچی دیگه ... من به مامانم گفتم هنوز که ما نمیریم بزار من برم مسجد  من از خونه در اومدم فکنم ساعت ۲ خورده ای بود فکنماااا رفتمو بعد من فکر می کردم چون رفیقم بهم زنگ زده فکر کردم اونا مسجدن بعد من رفتم دیدیم تمام  درای مسجد، بازم فکر کنم (خیلی میگم فکر کنم)بسته بود هیچی دیگه گرمم بودو منم برگشتم خونه راحتم خوب باز اونقدر نزدیک نبود ولی خوب دور م نبود اومدم خونه زنگ زدم به رفیقم گفتم چیشد گفت مامان من الان میخواد برم  .... بعد فکنم نیم ساعت دیگه شده بود ۳ نیم که من از خونه در اومدم وقتی از خونه در اومدم هرچی درمونو میکوبیدم بهم بسته نمیشد (فکنم)که یهو نگام رفت اون ور حیاط دیدم یه مار حلقه زده. ،،،، حالا منه ترسو عجیبش اینجا بود که نه جیغ زدم نه داد فقط سری از حیاط در اومدم و زنگ زدم به مامانم گفتم برو بیرون نگاه کن ببین ماره ... مامانم زنگ زد گفت خوب شد گفتی ماره دراز بود. اینم بگم که میگن مار اگه اسمشو داد بزنی یت بگی میفهمه میره  ...‌. پس شاید در مسجد بسته بود من تو گرما برگشتم ولی شاید به قیمت  جونم بود 




بله حالا و قتی نمیشه خدا یه چی میدونه

دیگه ببخشید زیاد بود ...... 


واینکه برای امام زمان یه صلوات بفرست

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792