شاید مسخره بنظر بیاد.
اما امروز با تک تک سلول هام حس کردم که امروز بیهوده نفس نکشیدم و بیهوده زندگی و فعالیت نکردم حداقل فقط امروز رو.
امروز یه سوسک افتاده بود به سینک ظرفشویی توی آب دست و پا میزد. نجاتش دادم. آره من نجاتش دادم. منِ اشرف مخلوقات.
شاید یه عدد فقط سوسک بود. اما فقط یه سوسک نبود.
یه نخ چوب از جارو رو بریدم با سر چوب برش داشتم بردم حیات گذاشتمش.
خداروشکر زنده بود.