پدرم بهمون ظلم کرد
بهمون بد کرد
تا به بچگیم فکر میکنم خیانتش به ماددم میاد جلو چشمم و دعواهایی که با مادرممیکرد و گریه های خودم و داداشام میاد جلو چشمم
دادم میسوزم از درون دارم ذره ذره آب میشم
زن دوم گرفت
حسرت همه چیزو گذاشت به دلمون
مادرم عصبی شده
داداشام عصبی شدن
خودم عصبی شدم
حالا که بزرگ شدم شوهرم با حرفاش داره بهم ظلم میکنه
بهم میگه پدرت ولتون کرد
به مادرم فحش میده
میگه پدرت خوب شناختتون کا ولتون کرد و رفت
بغضم داره حفم میکنه
هرچقد گریه میکنم آروم نمیشم
پدرم باهامون کاری کرد که ام تو بچگی روز خوش نداشته باشیم هم الان ک بزرگ شدیم
خدا ازش نگذره (با اینکه مرضه الان و خیلی حالش بده ولی نمیبخشمش و خدا تزش نگذره )
چون نه خودش زندگی بزامون ساخت نه کاری کرد که بقیه حرمتمون رو نگه دارن حداقل