۸۰۰ کیلومتر فاصله خونمونه فکرکنید ۱ روز توی راه باشیم بعد که الان توی راه برگشتیم شوهرم گفت عزیزم فکرکنم دوست نداشتن بیایم😓 مامانم که یه غذای درست حسابی نذاشت جلومون خیر سرشون ۱ ماه نیست گوسفند کشتن عدس پلو با مرغ انقدرم کم کشید برای شوهرم که نصف غذامو الکی گفتم سیر شدم دادم جلوی اون
کتلت با مرغ اصلا بحث غذا نیستا حرف مهمون نوازیه چون من دیدم مهمون داریشو دو مدل غذا پختن برای دراوردن چشم عمه هام و...بعد برای آبروی یه غذای خوب نپخت توی ۳ روز
حالا این هیچی توی این گرما همش میگفتن کولر خاموش کنید حیاطشون باغه یه تخت داشتن زدیم با مامانم که همه کارارو خودم کردم تا شوهرم نشست یهو گفت فکرنکنید به فکر شما بودما گفتم بیاید بیرون یکم کولرو خاموش کنم راحت باشیم😔 کف خونش دراز کشیدیم تمام تنمون آشغال چسبید یکم سلیقه نداره فقط بلده طعنه و کنایه بزنه پشیمونم که رفتم خونه پدرم😭😭😭امروز صبح کله پاچه درست کرده بود تنها چیز درست حسابی که این چندروز خوردم بعد تا غروب هیچی نداد بخوریم هیچیم نداشتن درست کنم جرعت ندارم از نوع نگاهش برم سر فریزر بخوام دست به چیزی بزنم از شوهرمم که گرسنش یود خجالت کشیدم
دلم خیلی پره😭😭بازم حرف دارم پست بعدی میگم