رفتم که تشک رد جمع کنم مادرش بیرون به پدرش میگفت اگه این دختره منظور من میاد اینجا کار نمیکنه میاد چی ها بزار نیاد منم شنیدم ولی حرفی نزدم گفتم ولش
تا رفتم بیرون با دوتا دبه ۱۲ کیلویی تانکر رو پر آب کردم
بعدشم باز کار رفتم شیر رو با بردارشوهرم بار زدم تا اومدم خونه خودمون که داداشم قرار بود بره یه شهر دیگه سرگارش همسرم گفت شب آماده باش بریم خونمون منم گفتم داداشم میره بیا اینجا گفت باشه تا بردارم یکم دیر رفت همسرم شروع کرد به فوش دادن و گوه خوردین و اینا......
منم ناراحت شدم جریان مادرشو گفتم اینم پاشد اومد خونه ما کتکم زد پاشد رفت اینه زندگی من