یک ماه نبودن واقعا تازه زندگی کردم!
از صبح روزی ک برگشتن ساعت هشت صبح زنگ زده به همسرم قطع شده بیا روز جمعه تنها روزیه که من و همسرم خونه ایم چون شاغلیم رفتع اونجا تا ظهر
دوباره امروز صبح که باید سرکار باشیم گفته بیمه ماشینم تموم شده درست کن برام گوشت بگیر بیا بریم بازار و...
درک نمیکنه ما سرکاریم همسرمم هیچی نمیگه و مدام مرخصی ساعتی میگیره تا کاراشونو انجام بده!
آخرش اخراجش میکنن با این بی نظمی
تاسوعا عاشورا هم میخوان برن شهرشون چون پدر شوهرم زودتر رفته حاضر نیست دوساعت برگرده اینو ببره
شوهر من مجبوره دو روز بره که مامانشو ببره
اونوقت من اینجا میمونم نه کسی هست منو هیئت ببره نه هیچی...
اونجا نمیرم چون به شدت گرمه و شبا رو فرش همینجوری عنکبوت و سوسکه که راه میره و من به شدت میترسم تا صبح خواب ندارم