خونه منو خواهر شوهرم ی شهر دیگش اومده بودیم خونه مادر شوهرم .اونا هم بودن هر وقت ما میاییم هیچی نمپزه در حد اماده ولی خواهر شوهرم اینا بیان چند مدل غذا .ناهار ک اونجا بودیم قرار بود ۵ ما بریم .ناهار لفت داد نیاورد ۲ مدل غذا با اش دوغ بود .ما ک خواستیم بریم دیرمون هم شده بود گف اروم بکش غذا ببر منم گفتم مرسی ی چیزی درست میکنم میخوریم تو ماشین شوهرم میگه چرا نکشیدی گفتم اگه دلش میخواست خودش میکشید میداد ولی واقعا ناراحت شدم همینجوری اشکم میاد😅
عادت کرده بودم وللللی خدایش زشت بود بچم بدون ناهار بیاد
خب تو راه یچیزی میخریدید میخوردید نمیفهمم زشت بود بچه ات بدون غذا بیاد زشت یعنی چی اصلا فک کن دلش نخواسته بده و فرق میذاره پس این یه واقعیته خب قبول کنو ناراحتم نشو