من سنتی ازدواج کردم ولی عاشق همسرم شدم. چه دوران قشنگی بود ،چقدر رمانتیک بود، همیشه شعرای عاشقونه واسم میخوند
و من چقدر دوسش داشتم شبا باید بهم میچسبند تا خوابم ببره، خیلی همدیگ رو میخواستیم
بعد بچه دار شدن از هم دور شدیم. عشقی که بهش داشتم شده ۱/۵ قبل
مردیکه این همه دوستم داشت ،بخاطرم هرکاری میکرد که خوشحال بشم الان میخواد جون بکنه ماشینشو بده دستم
با یه بحث میگ اصلا ماشین بهت نمیدم.(منم دارم تمرین میکنم گواهینامه دارم از مجردیم ولی پشت ماشین ننشستم) ،دیگ دعوا میشه و طفلی بچم ک این وسط گیر کرده
چی شد دیگه ازم دور شد، دیگ دوسشم ندارم
الان باز میگ مشکلی نیس بشین پشت ماشین ولی با کوچکترين بحث میزنه ب سرش
خستم کرده، دلم میخواد یکی رو بگیرم بگیره خوب بزنتش