بچه ها انواع بدی هارو خواهرش و شوهرش و مامان بابای شوهرم در حق شوهرم انجام دادن
اما شوهرم بدبختی یه اخلاقی داره زود یادش میره عین بیچاره ها پا میشه میره خونشون
خلاصه فردا شب فقط خواهر شوهرم اونم زبونی به مادر شوهرم گفته بیایین با داداش بریم بیرون شام
بعد با این حرف شوهرم خیلی خوشحال شد !! یعنی انقدر بی اعتماد به نفسه که همچی رو یادش رفت
حالا من میخوام شوهرم رو طوری کنم که نریم شام بیرون چون اون اینجوری میکنه بخدا منم حساب نمیکنن میگن این که شوهرش هیچی حالیش نیست بعد بدی های زیادی هم در حقم میکنن
حالا به شوهرم بگم اگر بریم خودت رو کوچیک کردی تو مگه چی کم داری از اونا که اینطور پدر مادرت فرق میذارن بین شما بعد بگم تو باید تکیه گاهی برای من باشی که پشتم بهت گرم باشه نه که انقدر ضعیف و مظلوم باشی که اصلا نشه بهت تکیه کرد
دیگه چیا بگم ؟
بچه ها تو رو خدا هرچی میدونین نیازه رو بگین اینجا دعاتون میکنم