اردیبهشت پارسال جریان آشنایی با منو به خانوادش گفت
بماااند که تازه اردیبهشت امسال اومدن خواستگاری...
یعنی بعد یکساال از اینکه خانوادش مطلع شدن
هرچند یکسری مشکلات خانوادگی براشون پیش اومد و من بابت درک این موضوع خیلی کنار اومدم.
اما از وقتی خانواده من مطلع شدن اوضاع فرق کرد،خب من خانواده تقریبا سنتی دارم و از طرفی هم این همه فس فس کردن و کش و قوس دادن پذیرفته نیست براشون!
قبل از خواستگاری بارها گفتم بهش که به نظرت میشه تا محرم عقد کنیم؟!و اون میگفت آره و من با این شرط پذیرفتم بیان خواستگاری وگرنه اردیبهشت کجا و الان کجا!! قطعا با شناختی که از طرز فکر خانوادم دارم خواستگاری رو هم به همون دوماه بعد موکول میکردم.
حالا نشد به دلیل همون چالشای خانوادگی که داشتن.
چندباری سراین قضیه بحثمون شد
امروز بهش گفتم که جریان اشنایی ما به خیلی قبل تر از ازدواج خواهرت برمیگرده(خواهرش پارسال عروسی کرده) اونا عروسی هم کردن و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم...
گفت تو دوست داری من دائم بهت بگم بی عرضه ام چون دلت اینطوری خنک میشه!!
راستشو بخوام بگم ...آره ...
مگه جز اینه که چالشای خانوادگی برا خواهرشم بوده؟مگه جز اینه که اون هرطور شده خواسته که به مراد دلش برسه؟
بهم گفت زندگی خواهرم و خواهرت و بقیه ربطی به ما نداره تو همش درگیرمقایسه ای...
به نظر شما حرف من نابه جاس؟؟مقایسه غیرمنطقی میکنم؟؟