هیییی روزگاار چه زود پیر شدیم ننه😳
من روز اول مامانم گذاشتم تو صف و خودش رفت سرکار
مغنعه جلویی و کشیدم گفتم اسمت چیه گفت مریم گفتم باهم دوست بشیم گفت باشه ولی کسافط فقط یه هفته با من دوس بود
روزای اولم معلم روشو میکرد اونور من برا بچه ها دس میزدم شعر مهدکودک میخوندم
یخورده بعدم زدم جا گچی تخته رو شکوندم نشستم روش تلپ اومد پایین
همیشه میگفتن تو مامانت فرهنگیه چرا اینجوری
خواهرمم دوسال از خودم بزرگتر بود تو همون مدرسه همیشه پر دورش شاگرد زرنگ بود و معلما دوسش داشتن
من با هرچی تنبل و تن لش بود میگشتم
خواهرم ازم فراری بود شیرمو حلالش نمیکنم