الان از ۲ ماه پیش عقدش بود هی ب دلایلی ب تاخیر میفتاد و ب خواهرم همش زنگ میزدو...
دختر عمو هامم اماده بودن و...
من گفتم شاید ی پیام خشک خالی بد و این داستان تموم شه حدقلش خودش بامن خوب میشد چون من از بزرگه واقع توقع برخورد بهتر نداشتم و ندارم ولی اخ این چش بود؟؟؟؟این بود اصن رسم رفاقت ک هرچی خواهر چهلت بگ و بدونی اشنباهس بگی باشه؟؟؟؟اونم اون روزای ک من تنهای تنها بودم و چقد بشون پناه میوردم
نامزدیم بهم خورد بود و پانیک میشدم و بخاطر ک زیاد گریه نکنم همش میوردمشون خونمون یا میرفتم پیششون نمیتونسم شبا تنها بخوابم اوقت تو اون حالت های بد من دختر عمم الکی بمن گیر داد و بحث راه انداخت ایقد بخاطر ک از دستشون ندم اولاش صبوری هم کردم ولی دیگ اخرش بهش توپیدم و خانم گفته بود تو حق نداری بمن بتوپی تو ی دختر نامزدی خراب شده ی چیزیت بود ک ولت کرد!سنگینی حرفش رو دلمه هنوز
ولی بازم اگ اونا پیش قدم میشدن من اشتی میکردم
اما میبیننن ک
اصن براشون مهم نیس
حالا فردا عقد کوچیکس اونی ک بامن دوس بود و من باش اصن بحث نکرده بودم!
و ب مادرم و خواهرم زنگ زد ولی
بمن بازم ن
حتی ی پیام نداد
من چجوری پاشم برم؟
مامانم هم دار از صبح بمن فوش میده ک تقصیر توه بیا و....
واقعا اذیتم ناراحتم ک واس نامزدیه رفتم
حس میکنم با اون بار اونجوری رفتنم الان میگن این نیاز ندار بش بگیم خودش میاد!!!!
اینم بگم بابام الان انگار ناراحت شد ک گفتم نمیام😔😔😔