مگه نخوندی صفحات تاپیکو؟!
نمونه پستا رو برات کپی کردم
من الان رو تختم شوهرم جلو تی وی حوصله بغل کردنم ندارم گاهی آدم کنار کسی میخوابن که نه تنها حس امنیت نمیده بلکه باعث میشه کنارش با بغض بخوابی... من قبل ازدواج خیلی کمتر تنها بودم...الان خیلی تنهام بعد یه کوچولو حرکت کنی سرت داد بزنه
بزور تو این سرما بیدارت کنه براش صبحونه
گرم درست کنی
ظهر مجبور باشی ناهار درست کنی
نتونی به هیچکدوم از کارات برسی....
بعدم اون خودش هرکاری دلش میخواد بکنه با هرکی دلش میخواد حرف بزنه ولی تو نتونی ینی نزااخه ایتطوری رویایی نیست هیچی، همین میری بقلش خوروپف میکنه تاژه تازه یه ذره بهش میچسبی خودشو میکشه اونور میخوابه، ما سالهاست جدا میخوابیم..امنیتی ک میگی ندیدم و لمس نکردم ازش...ن شبها ن روزهان همه چی اولش قشنگ بعدا که بیفتی تو زندگی میفهمی که دور از جونت چقدر خریت کردی من اگه عقل الآنم و چند سال پیش داشتم هیچ وقتتتتتتت شوهر نمیکردم به خدا بهترین دوره زندگی دارینه
اتفاقا قبل ازدواج میگی شوهر میکنم از تنهایی در میام و با اون امید خوشحالی
ولی بعد ازدواج میفهمی که آخرین شانس برای پر کردن تنهایی
ی توهم بوده
و با واقعیت روبرو میشی و کمی سخته تا عادت کنی و من الان رو تختم شوهرم جلو تی وی حوصله بغل کردنم ندارمگاهی آدم کنار کسی میخوابن که نه تنها حس امنیت نمیده بلکه باعث میشه کنارش با بغض بخوابی... من قبل ازدواج خیلی کمتر تنها بودم...الان خیلی تنهام
بزور تو این سرما بیدارت کنه براش صبحونه
گرم درست کنی
ظهر مجبور باشی ناهار درست کنی
نتونی به هیچکدوم از کارات برسی....
بعدم اون خودش هرکاری دلش میخواد بکنه با هرکی دلش میخواد حرف بزنه ولی تو نتونی ینی نزاره ایتطوری رویایی نیست هیچی، همین میری بقلش خوروپف میکنه تاژه تازه یه ذره بهش میچسبی خودشو میکشه اونور میخوابه، ما سالهاست جدا میخوابیم..امنیتی ک میگی ندیدم و لمس نکردم ازش...ن شبها ن روزها.....