منو نامزدم نشونه هستیم هنوز عقد نکردیم
دیروز رفتم با مادرم جایی. یه خانواده غریب اومدن تو منطقه امون بعد ما باهاشون صمیمی شدیم ی چندتا پسر همراهشون بود دوتاشون از من خوششون اومده بودو مادرشون فرستادن برا پیشنهاد ازدواج
خودشونم مدام نگام میکردن برای جلب توجه کارای عجیب میکردن میرقصیدن
پدر خانواده به بهانه های مختلف میومد ازم سوال میپرسید
مادر خانواده و خواهرش دورم میگرفتن برام چایی میاوردن ،موقعی ک پسرش میرقصید یه نگاه به من میکرد یه نگاه به پسرش
آخرشم ازم شمارمو خواست مادرش ولی ندادم
خلاصه ک بارها شده ک جایی رفتم ملت خواستگاری کردن