دوستم یه خواهر وبرادر بزرگتر از خودش داره و باباش فوت کرده
خواهرش با پسر عموش ازدواج میکنه
یه دوست پسر هم داره ک خیلی عاشق همدیگه هستن و قصدشون ازدواجه چندین ساله باهم هستن
پسر عموش یعنی داداش دومادشون یه پسر خیلی خوشتیپ و خوش قیافه اس از اون پسرایی ک تو فامیل زبان زده چندوقتی هست ک کار و بارش اوکی شده و خونه و ماشین و کار خوبی داره
یه دوست دختر داره عاشق هم هستن و میخوان باهم ازدواج کنن
یه روز بابای پسره میاد میگه ک تو نباید با یه غریبه ازدواج کنی باید با فامیل ازدواج کنی
وگرنه تمام دارایی تو ازت میگیرم و دیگه اسمتم به زبون نمیارم
کی بهتر از دختر عموت (همون دوستم).......
خب
خب
پسره هم مجبور میشه و میگه باشه
مامان دوستم میشنوه و از اونجایی ک این پسر تو فامیلشون خیلییی پسر خوبیه و همه دوسش دارن کلی ذوق میکنه از اینکه قراره این دومادش بشه
زنگ میزنه میگه ک خودم دخترمو میارم خونتون برا نامزدی شما نیایین😑....
خب؟
خب
ادامش
وقتی میرن خونه ی پسره و حرفاشونو میزنن
فرداش دوستم بدون اینکه حتی به کسی بگه و ازش راهنمایی بخواد
پیام میده به پسرعموش
میگه ک ببین تو خودت دوست دختر داری و میدونم عاشق اون هستی
منم دوست پسر دارم و عاشقشم
بیا و جلوشون وایسا و همه چی رو بهم بزن و قبول نکن ک با من ازدواج کنی ....
لایک کنید بی زحمت
یکی لایک کنه بعدا بیام بخونم
چقدر احمقانه جفتشون بدبخت کردن خانواده‌ها
خو
پسره هیچی نمیگه
زنگ میشه داداشش و زن داداشش ک میشه خواهر دختره و به داداش دختره زنگ میزنه و میگه ک همه بیایین خونه ی عموم (بابای دختره)
میخوام یه چیزی بهتون بگم ....
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
