بچم حدودا یک سالشه. خیلی بهم وابسته شده، به شوهرم گفتم خسته شدم از بس به گردنم آویزونه، گردن درد و کمر درد گرفتم با بچه، بهم کلی فوش داد، گفت وظیفته، باید انجام بدی.
انگار من گفتم انجام نمیدم. فقط ازش کمک خاستم که یک ساعت شبها ببردش پارکی جایی.
اصلن بچم به باباش وابسته نیست.
بهم میگه من نمیفهمم کسی از بچش خسته بشه معنی نداره. من از بچم خسته نشدم بخدا.
الان دلم واسه خونم تنگ شده. نمیاد دنبالم. چیکار کنم؟