سال ۸۶ ، ۸ میلیون پول داشتیم و مستاجر هم بودیم... اون زمان ۸ میلیون پول خوبی بود و ارزشش بالا بود ... میشد باهاش یه ماشین مدل بالا یا یه زمین جای خوب گرفت ...
ما برای زمین از داییم مشورت گرفتیم ... ولی داییم سر بابامو کلاه گذاشت و با اصرار زیاد یه زمین توو برهوت و بیابون بهمون غالب کرد... بابام دو بار از بنگاه بیرون اومد گفت من این زمینو نمیخوام... ه دو بارشم داییم مثل شیطان رجیم دست بابامو گرفت و بزور برد بنگاه و گفت این زمینو بخر سود میکنی و ... بعد ها فهمیدیم واسه اینکه خودش پول بنگاه نده (خودشم خونه خریده بود ) با بنگاهیه نقشه چیده بودن که این زمینو به بابام غالب کنن در عوض بنگاهیه از داییم پول بنگاه نگیره ....
داییم ما رو به خااااک سیاه نشوند ... به خواهر خودش رحم نکرد... اون زمان فک کن با اون پول میشد کلی سکه و طلا گرفت ... الان بعد ۱۷ سال اون زمین همونطور باقی مونده و هیچ خونه ای اطرافش ساخته نشده ... یه جای برهوت ...
داییم بعد اون ماجرا کلی پولدار تر شد و دیگه الان به کسی محل نمیده ... حلالش نمیکنم و امیدوارم از گلوی خودشو زن و بچه ش در بیاد بیرون ....