ببینید من ۱۲ساله عروس اینام. هرکاری کردن ساختم.هرچی گفتن فقط خندیدم و گذشتم. اما امشب....
یهفتس از یه شهر دیگه)خونشون اونجاست( اومدن شهر ما .یهفتس من با بچه کوچیک ناهار میپزم شام میپزم. دست به سیاه و سفید نزده.تا جایی که میرسونم ظرفارم میشورم. یعنی اومده خورده و خوابیده.
حالا امشب اومدم اتاق بخوابم.درو بستم..شوهرمم رفت جاشو انداخت اتاق دخترم چون صبح گوشیش الارم میزنه باید پاشه)در کل زنگ خور گوشیشم زیاده.اکثر شبها بیرون جا میندازه راحته خودش. این زنه شروع کرد که آره بدبختی اواره ای، بی ارزشی مثل خر کار میکنی پولاتو میریزی تو شکم این زنت و...همینجور گفت و گفت و اخلاق نداره و... دیگه من منفجر شدم و درو باز کردم...
منم دقیقا عین تو ی روز بد جور ریدم ب مادرشوهرم ولی الان میگم کاش اینکارو نمیکردم رابطمون دیگه ...
من یه ساله عقد کردم هنوز عروسی نکردیم مادرشوهرمم عممه تو این یه سال هر وقت با نامزدم دعوام شد عمم اومد بهم توهین کرد در صورتی ک من حتی یک بار هم با عمم حرفم نشده و عمم فقط سر نامزدم بهم توهین کرد چن بار جوابشو ندادم ولی ی سری جوابشو دادم. دیگ رابطمون مث قبل نیست و من خیلی ازشون چندشم میشه و اصلا دلم نمیخواد بیینمشون و مادرشوهرم پیشم فوق العاده بی ارزش شده
گفتم گفتم هرچی پدر مادرم تربیت کرده بود گذاشتم انگار دور برداشتین. ازین به بعد طبق تربیت و ادب خودتو ...
در کل به شدت موافق اینم که آدم حرفشو بزنه،،چون اگه نگه سر دلش میمونه و همش تبدیل میشه به کینه و نفرت ..اشتباه اسی هم همین بوده،،از اول هیچی نگفته ،الان مثل بشکه باروت ترکیده..همه حرفات خوب بودن غیر از اون جملاتی که گفتی زبون درازی میکنی یا کی هسی که دهنتو باز میکنی و...
به نظرم بهتر بود احترام بزرگتر بودنشو نگه میداشتی یا حداقل یه پل رو خراب نمیکردی چون آخرش قراره با هم چشم تو چشم بشید و با هم ارتباط داشته باشید...من جات بودم نمیزاشتم رو مبل بخوابع،،گناه داره،،فک کن مادر خودت،،با همه بدیاش نمیزاشتی بره رو مبل..حداقل به شوهرت میگفتی براش پتو بمدازه رو زمین بخوابه