من هفته شونزدهم بارداری ام.الان نزدیک دو ماهه یه فکری مثل خوره ذهنمو میخوره و افسرده م کرده.
تو همسایگی خونه مامانم اینا یه خانم سادات مسنی هستن(که هم درامد دارن هم بچه هایی که بهشون سر میزنن.خودشون هم سرحالن و کارای شخصیشونومیتونن انجام بدن).مامانم گاهن میرفتم یر میزد به ایشونو منم چندبار رفتم.هربار میرفتم میگفت برام روسری یا لباس یا جوراب یا پارچه و ازین چیزا بخر.منم دلم نمیومد نه بگم و میخریدم.اما همش فکرم مشغول میشد عذاب وجدان میگرفتم که هرچی گفته باید انجام بدم وگرنه برتم عواقب داره!!!نمیدونم چرا این تفکر تو ذهنم نشسته.
حالا یه بار بعد بارداریم رفتم پیشش یه پیراهن تنش بود دراورد پوشوند تنم و گفت اصلن درنیار!یکی دیگه جاش برام میخری.
منم پوشیدمو دستشو رد نکردم.اما اون پیراهن نه مناسب سایزم بود نه سنمواینکه نمیشه که از تنم درش نیارم.دفعه بعد رفتم پیشش گفتم اگه اجازه بدی بدمش به یکی دیگه برام بزرگه.گفت نه بپوش.اگه درش اوردیو بلایی سر بچه ت اومد گلایه نکن!!!
از اچن روز حالم بده.همش میگم نکنه بچمخدای نکرده بیفته یا سالم نباشه.
خیلی طولانی شد ببخشید.