من دوران عقد میومدم شهر همسرم یک هفته یک هفته میموندم خونشون یک بار هم بدی ازشون ندیدم و دوری خانوادمو چه اون زمان چه الان که سر خونه زندگی خودمم حس نکردم و احساس غریبی نکردم
یادمه اولین دفعهای که اومدم صبح زود من خواب بودم مادر همسرم داشت موهامو ناز میکرد تا از خواب بیدار شم صبحونه بخورم
همسرمم از ۶ صبح تا ۶ غروب سر کار بود اگر بد و دو رو بودن تو اون تایمی که پسرشون نبود اذیتم میکردم ولی اتفاقا بیشتر حواسشون بهم بود