دوستان چن روز پیش دختر خواهر شوهرم خونمون بود رفت تو اطاق پسرم که تقریبا همسن خودشه بعد یه بطری که توش یه کاغذ لوله بود رو آورد بهم داد گفت زندایی این چیه ؟؟گفتم کجا بود گفت رو میز تحریر مبین خلاصه من خیلی مشتاق نبودم چون انگار روش نقاشی بود گفتم بذارش همونجا نقاشی ای چیزیه بعدا دوباره توجهم رفت سمتش وقتی خوندمش دیدم مبین آرزوهاشو روش نوشته قلبم داشت اکلیلی میشد از اینکه به نوعی هدف داره مثلا فوتبالیست بزرگ شدن و آدم مفیدی بودن تو آرزوهاش بود تا اینکه خط آخر داغوونم کرد جوری که هر بار بهش فک میکنم قلبم میشکنه وچقدر گریه کردم،آرزو کرده بود من تو زندگیشون نباشم اصلا شوک شدم شدیییدد ،رابطمون خیلی خوبه زندگیمون آرومه و بی تنش بخدا که هر بار مشکلی یا نیازی هم داره خودم براش بیشتر انجام میدم از باباش ولی حتی تو اون برگه بهم مامان نگفته بود اسممو نوشته بود
خوب شاید یه روز دعواش کردی همون وقت نوشته بچها کیمن ای نیستن یادش میرع
من با دعوا و کتک کاری کلا مخالفم هیچوقت اونقد شدید دعواش نکردم که همچین آرزویی کنه مثلا فوقش بگم خب تلوزیون دیدن کافیه برو سر تمرین زبانت خودش هم بچه ی تخس و بی ادبی نیست آرومهو سر براه
الان نگاهی به تاپیکهای قبلتون انداختم، شما مادر واقعی این پسر نیستید درسته؟ اگه پدر و مادرش جدا شده باشند طبیعیه که ته دلش فکر کنه اگه شما تو زندگیشون نباشید شاید مادر خودش دوباره برگرده
نه هیچکس همنام من نیست تازه دقیقا گفت از زندگی ما بره اگه تاپیکای قبلمو ندیدی من مادرخونده اش هستم و ...
همینه دیگه پس.فکر میکنه بی شما زندگیشون بهتره و مامانش شانسی داره.که اونم از رو بچگیه.به دل نگیر.بچه های خود ادمم گاهی حرفایی میزنن که ادم شوکه میشه.تازه تو روی ادم نه تو خلوت و رو کاغذ
الان نگاهی به تاپیکهای قبلتون انداختم، شما مادر واقعی این پسر نیستید درسته؟ اگه پدر و مادرش جدا شده ...
اره الان داشتم یکی یکی تو جوابا میگفتم ک مادر خونده اش هستم ولی بارها شد خاطراتشو از مامانش ک کتکش میزد رو بهم میگفت و بنظر نمیاد از وضعیت الان زندگیمون ناراضی باشه حتی گاهی بهش میگم اگه میخوای بری ببینیش اشکالی نداره برو ببین و بیا ولی هر بار خودش مخالفت میکنه البته فک میکنم جلو باباش خجالت میکشه ک بگه میخام ببینمش ولی دلی انگار دوس داره ببینش به شوهرم هم گفتم بذار بره ببینه اون مخالفه
خب اگه جای من بودی با بچت حرف میزدی؟؟ البته فک میکنم یمقدار حساسیتش بخاطر بچه جدید هم باشه که قراره ...
حتما حرف میزدم.مشکلات اگه حل نشن تنش بیشتر و بیشتر میشه.دارین میگین بچه خوبیه(که به ندرت پیش میاد پسرای این سنی خوب و باادب باشن)شمام که مشخصه دلسوزشین.حیفه خراب شه رابطتون.
ای بابا پس بااین حساب منظورش خود شما بودی احتمالش هست دلش واسه مامان خودش تنگ میشه یا کسی پیشش از ب ...
نه بابا کسی نیست که بخاد بد منو بهش بگه آخه خانواده همسرم باهامون در ارتباط هستن ولی چرا باید پیش اون از من بگن؟؟ولی حرفت درسته منو هنوز ب عنوان مادر نپذیرفته که تو خلوت خودش اسممو میگه 😓