چندوقت پیش یه عروسی دعوت بودیم همسایه مادشوهرم اینا بودن داشتیم میرفتیم مادرشوهرم داستانشونوبرام تعریف کرد که الان من براتوم میگم.
یه خانوم وآقا بودن که دوتاپسر داشتن پسربزرگه که کلاس پنجم بوده یه دوست داشته که حول وحوش 20ساله بوده که دوچرخه شو میبرده پیشش درس کنه چن بار این پسره میاد خونه اینا که زنه کم کم مخ پسره رو میزنه وباهم دوست میشن وهی به بهانه های مختلف پسره میومده خونشون این دوتا میرفتن خونه و بچه ها بیرون بازی میکردن بعد چندماه زنه باردار میشه وبچه سومش به دنیامیاد و دوباره باز سروکله پسره پیداش میشه تا اینکه بعد یه مدت خانواده مرده شک میکنن و میرن به مرده میگن.مرده هم یه خواهر حدودا 30ساله داشته زنه هم برا اینکه لو نره به مرده میگه که من دارم این پسررو راضی میکنم که باخواهرت ازدواج کنه مرده که اینو میشنوه کلی خوشحال میشه و باخانوادش دعوامیکنه که الکی بهش تهمت زدین!!!