خواب دیدم جز سربازای هیتلر توی جنگ جهانی دومم بعد با لباس فرم خونی و اسلحه رفتم کافه با لحن دستوری گفتم آبجو بعد پیرمرد کافه داره یه کم تعلل کرد داد زدم سرش احمققق مگه نمی دونی من کیم؟
یه وقت دیگم خواب دیدم بابام جنگیره برای تمرین اومده روح من و از بدنم کشیده بیرون بعد هرکار کرد دیگه نتونست روحم و برگردونه و مردم خودم بالای سر جنازه خودم گریه می کردم اون وقت بابام می خندید
یه بار دیگم خواب دیدم خونه مون جنی شده و هدف جن ها هم من و خواهرمیم کل اتاقم چشم درآورده بود به من زل زده بود این قدر که سنگینی نگاه حس می کردم یکی پام و گرفته بود می کشید می خواست ببرتم خلاصه خیلی خیلی ترسناک بود