من یه پسرخاله دارم35سالشه مجرده
فوقالعاده پسر خوب و سر به زیر و خجالتی
مغازه داشت کار میکرد کلی درآمد داشت
بعد یکم لجبازی داشت ولی نه خیلیی زیاد
خلاصه خونه ای که با خونواده اش زندگی میکرد و گذاشته رفته دور از شهر یه جایی روستاست خونه داشتن اونجا میمونه، واسه خودش وسیله اینا گرفته
خونه برادرش میره ولی اصلا راضی نیست خونه مامان باباش بیاد
اصلا بدش میاد ازشون ینی خاله ام میگه محمد جان این بدش میاد
زن نمیگیره، حتی یکم راضیش میکنن زن بگیر هرجا میرن یه ایرادی میگیرن
اعتقاداتش کلا از بین رفته نعوذبالله نعوذب الله اصن فحش اینا میده به قرآن و خدا در حالی که تو خونواده ی کاملا مذهبی بزرگ شده، پدربزرگش با 90 سال سن تا آخرین لحظه ی عمرش قرآن میخوند
درسته اعتقادات کم شده ولی واسه این خیلی بدجوره
بعد آدم شوخ طبعیه کلا ولی ایندفعه که من دیدمش شوخ طبعیشو داشت ولی یه جوری بود کلا حالش
خیلی واسش نگرانیم