باور کنید قسم میخورم یه کلمه دروغ نگم. بچه ها من ۵ ساله ازدواج کردم از لحاظ خانوادگی و شغلی از خانواده همسرم سرتر هستم همسرم بعد ازدواجمون با کمک من تونست کار خودش راه بندازه و خداروشکر وضعمون خوبه. اینارو گفتم بدونید کمبودی نداشتم و ندارم بچه ها نمیدونم چجوری بگم من تو دوران مجردی خیلی مراقبه میکردم و کتاب ها و فیلم هایی میدیم (لطفا نپرسید چی نمیگم چون خودم پشیمونم) که باعث شد حسس ششمم خیلی قوی بشه و متاسفانه گاهی اتفاقات بد رو برای کسانی که میشناسم از جلو چشمام رد میشه و میبینم یعنی از قبل میدونم برای کسی قراره یه اتفاق بد بیفته. الان مشکل من میدونید چیه من تازگیا یه حسای بدی پیدا کردم ولی قبلشمیخوام بهتون بگم چیا از خانواده شوهر میبینم و چیا از جلو چشمم رد میشه تا شما بگید مقصر منم یا نه و اینکه اگر راه حلی دارید بگید بهم حتما گوش میدم
خوشگلا میشه لطفا برای سلامتی مادر پدرم صلوات بفرستین ☺️ به نیت خوشبختیم و آرامش دل و زندگیم در کنار خانواده پنج نفرم چی میفرستی 🤩خدایا شکرت بهترینا همیشه مال منه 😍من آدمیم که از خوشحالیه بقیه خوشحال میشم حتی اون آدمی که باعث ناراحتیم شده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم همش فقط به شوهرم میگفتم اونم میگفت اهمیت نده جاریت همیشه دنبال بهونه لرای قهر و دعوا هست منم به حرفش گوی میدادم ولی خیلی اذیت میشدم دروغ چرا بچه ها من کارمبرنامه نویسی هست و حقوق نسبتا بالایی دارم ولی بخدا یه بارم پزشو ندادم. از وقتی بچم به دنیا اومده از خونه کار میکنم یعنی شرکت نمیرم یه بار یه جلسه مهم با مدیران شرکت ایرانسل و همراه اول داشتم بچه رو بردم پیش مادرشوهرم که نگه میداری با کلی قیافه و تیکه گفت نیم ساعت دیگه بیا ببراااااا گفتم چشم جلسم طول کشید دیرم بچه رو داده دست پدر شوهرم آورد خونمون منم وسط جلسه بعد مدت ها ازشون یه خواهشی کرده بودم اونم انجام نداد بعدش گذشت و من با جاریم بدجور دعوامون شد یعنی صبرم سر اومده بود
از اون روز به عینه میبینم تیم شدن علیه من من سعی میکنم اصلا رفت و آمد نکنم به جز اون یه روزی که از اول تعیین کردن میریم خونشون. پدرشوهرم فرق نمیزاره بین بچه هاش ولی مادرشوهرم و جاریم کلا میخوان منو اذیت کنن باحرفاشون و رفتارشون مثلابه بچه ۶ سالش یاد داده میاد به همه سلام میده منو رد میکنه منم ا نو خیلی دوست داشتم براش همیشه وسایل میخریدم ناراحت میشم اون روز داشتم یه موضعی تعریف میکردم میگفتم بچم یه کار بدی کرد بچه ی دیگه ای رو زد منباهاش برخورد کردم بهش تذکر دادم کارش بده بچم ۱ و نیم سالشه بعد گفتم خدایی اگ یکی بچه منو اونجوری میزد من دعوا میکردم بچه رو پدرشوهرم سریع میگه من جاریت رو بخاطر اخلاقش که حتی اگ بچش بزنن چی ی نمیگه تحسین میکنم میگه تو تسلطی روی اعصابت نداری رو بچت ! من واقعا جا خوردم
چیزی نگفتمصورتمو برگردوندم مادرشوهرمم اصلا باهام حرف نمیزد یهو بچه های جاریم اومدن برگشته به اونا میگه سلام عشقای مننننن بعد بچه من رفت رو میز رومیزیرو انداخت زمین با لحن تند بهم میگه برو جمع کن
در صورتی که اصلا من نمیزارم جایی که بچم ریخته کثیف بمونه. یا مثلا اون روزی پدرشوهرم بهم میگه تو چون تو خانواده از همه کوچیک تری از نظر سنی هرکی هرچی گفت نباید جواب پس بدی زشته منم گفتم ببخشید هرکس بهم توهین کنه یه جوری حالش میگیرم نفهمه از کجا خورده
بخدا قسم تاحالا یه بار نه برای عقد نه عروسی نه هیچی برام هدیه نگرفتند وقتی بچم به دنیا اومد پدرشوهرم قایمکی ۱ تومن زد به حسابم گفت به هیچکس نگوووو در صوتری که برای بچه های جاریم طلا و حتی سیسمونی خریده بودند من دیگه کم آوردم بچه ها کمکم کنید بگید چجوری بیخیال رفتاراشون بشم
از این به بعد هم تابستونه من مجبورم بچم ببرم عصرا بیرون حوصلش سرنره ولی دارم میبینم که باهم هستند و منو محل نمیدن و میبینم که این رفتارشون باعث ناراحتی من و یه دعوای بزرگ بین من و شوهرم که حتی شاید منجر به جدایی بشه میشه